صاحب الزمان

دانش آموز کلاس ششم ابتدایی دبستان شرافت

صاحب الزمان

دانش آموز کلاس ششم ابتدایی دبستان شرافت

حجم: 269 کیلوبایت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۹
معصومه رستمی

حجم: 269 کیلوبایت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۵
معصومه رستمی

حجم: 31.2 کیلوبایت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۱۹
معصومه رستمی

حجم: 279 کیلوبایت
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۱۰
معصومه رستمی

حجم: 201 کیلوبایت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۵۹
معصومه رستمی





+






















موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۴۱
معصومه رستمی

زندگی نامه شهید مهدی باکری

شهید مهدی باکری سال 1333 در میاندوآب به دنیا آمد ؛ شهری سردسیر در آذربایجان غربی که آب و هوای سردش مردمی را که در آن زندگی می کنند محکم و پرصلابت بار آورده است . در همان دوران کودکی مادرش را از دست داد و دور از دامن محبت او بزرگ شد . خانواده اش همگی مذهبی بودند و برادر بزرگش « علی » در یک گروه مخفی علیه رژیم شاه مبارزه می کرد . مهدی سال آخر دبیرستان بود که نیروهای ساواک برادرش علی را در یک درگیری به شهادت رساندند و این واقعه تأثیر بزرگی بر روحیه او گذاشت . از آن پس مهدی همچون برادرش وارد مبارزه مستقیم با رژیم شد و فعالیت های انقلابی خودش را آغاز کرد .

 

 فعالیتهای سیاسی- مذهبی

یک سال بعد از آن که دیپلمش را گرفت در کنکور ورودی دانشگاه تبریز قبول شد و تحصیلاتش را در رشته مهندسی مکانیک شروع کرد ، اما تحصیل در دانشگاه موجب دور شدن او از مبارزه انقلابی اش نشد . در آن سالها برادرش حمید که به خارج از کشور رفته بود برای استفاده انقلابیون اسلحه تهیه می کرد و مهدی در مرز ترکیه اسلحه ها را از او می گرفت و به ایران می آورد . با آن که این فعالیتها کاملاً مخفی انجام می شد ، ساواک به مهدی مشکوک شده بود و او را زیر نظر داشت . چند بار هم او را احضار کرد ولی هر بار مهدی با زیرکی و شجاعت با بازجوها برخورد کرد و نگذاشت هیچ سرنخی از او به دست بیاورند .

 درس دانشگاهش که تمام شد باید به سربازی می رفت . پس مهندس جوان راهی پادگان شد . اما ورودش به پادگان مصادف بود با شروع وقایع انقلاب اسلامی و او که دل در گرو انقلاب داشت فرمان امام خمینی (ره) را مبنی بر فرار سربازان از خدمت نظام اجابت کرد و از پادگان گریخت . از آن پس تا بیست و دوم بهمن 57 زندگی اش مخفیانه بود . در این دوران فعالیت های انقلابی اش را ادامه می داد و تا آنجا که می توانست به حرکت انقلابی مردم کمک می کرد .

 

 پس از پیروزی انقلاب

انقلاب که پیروز شد مهدی باکری خود را یکسره وقف تثبیت نظامی کرد که ثمره خون شهدا بود . به سپاه رفت و در سازماندهی آن کمک کرد . در شهرداری مشغول به کار شد ،‌به جهادسازندگی رفت و جالب است که از هیچ کدام حقوق نمی گرفت . اما شروع جنگ مسیر اصلی او را مشخص کرد . « سپاه » مهمترین جایی بود که مهدی می بایست تمام نیروی خود را در آنجا صرف کند . چهل روز از جنگ گذشته بود که مهدی ازدواج کرد . با معرفی یکی از دوستانش با خانم صفیه مدرس آشنا شد . یک ملاقات ساده زندگی مشترک آن دو را پی ریزی کرد و از پی آن جشنی بسیار ساده گرفتند که در خور زندگی عارفانه شان باشد . مهریه همسرش یک جلد قرآن بود و یک اسلحه کمری : « میان ما آنچه پیوندمان می دهد ایمان به خداست و مبارزه در راه او . »

مهدی ازدواج کرده بود اما بیشتر وقتش در جبهه می گذشت . مدتی بعد همسرش را با خود به اهواز برد و در آنجا خانه ای گرفت تا کنار هم باشند ، اما اهواز کیلومترها دورتر از خط مقدم جبهه بود و دوری همچنان ادامه داشت .

 

 نقش شهید در دفاع مقدس

در عملیات فتح المبین در منطقه رقابیه مهدی باکری معاون تیپ نجف اشرف بود و در همین عملیات بود که از ناحیه کمر زخمی شد . اما زخم کمر او را از پا نینداخت . یک هفته در خانه استراحت کرد و دوباره به جبهه برگشت . در عملیات رمضان فرمانده تیپ عاشورا بود . در این عملیات نمایشی مقتدرانه از فرماندهی جنگ ارائه داد. باز هم مجروح شد اما از پا نیفتاد .

عملیات بعدی مسلم بن عقیل بود . حالا دیگر تیپ عاشورا تبدیل به لشگر شده بود و فرماندهی اش را مهدی بر عهده داشت . این لشگر توانست بخشهای مهمی از خاک میهنمان را از دست نیروهای بعثی خارج کند . بعد از آن عاشوراییان آذربایجان در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک و چهار حماسه ها آفریدند و ضربه های مهلکی بر پیکر دشمنان متجاوز وارد کردند .

 

 ویژگیهای اخلاقی

شهید باکری ، پاسداری نمونه ، فرماندهی و ایثارگر خدمتگزاری صادق ، صمیمی، مخلص و عاشق حضرت امام خمینی ( قدس سره ) و انقلاب اسلامی بود . با تمام وجود خود را پیرو خط امام می دانست و سعی میکرد زندگی‌اش را براساس رهنمودها و فرمایشات آن بزرگوار تنظیم نماید ، با دقت به سخنان حضرت امام ( قدس سره ) گوش می‌داد ، آنها را می‌نوشت و در معرض دید خود قرار می‌داد و آنقدر به این امر حساسیت داشت که به خانواده‌اش سفارش کرده بود که سخنرانی آن حضرت را ضبط کنند و اگر موفق نشدند . متن صحبت را از طریق روزنامه به دست آورند .او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آیات الهی است ، باید جلو چشمان ما باشد تا همیشه آنها را ببینیم و از یاد نبریم .شهید باکری از انسانهای وارسته و خود ساخته‌ای بود که با فراهم بودن زمینه‌های مساعد ، به مظاهر مادی دنیا و لذایذ آن پشت پا زده بود .زندگی ساده و بی ریای او زبانزد همه آشنایان بود . با تواناییهایی که داشت می‌توانست مرفه ترین زندگی را داشته باشد .اما همواره مثل یک بسیجی زندگی می‌کرد . از امکاناتی که حق طبیعی‌اش نیز بود چشم می‌پوشید.تواضع و فروتنی‌اش باعث می‌شد که اغلب او را نشاسند . او محبوب دلها بود . همه دوستش می‌داشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند . او نیز بسیجیان را دوست داشت و به آنها عشق می ورزید . می‌گفت : وقتی با بسیجی‌ها راه می‌روم ، حال و هوای دیگری پیدا می‌کنم ، هر گاه خسته می شوم پیش بسیجیها می ‌روم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگی‌ام برطرف شود.همه ما در برابر جان این بسیجی ها مسئولیم ، برای حفظ جان آنها اگر متحم یک میلیون تومان هزینه برای ساختن یک سنگر که حافظ جان آنها باشد - بشویم ، یک موی بسیجی ، صد برابرش ارزش دارد .با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژی پولادین و تسخیر ناپذیر بود و با دوستان خدا ، سیمایی جذاب و مهربان داشت . با وجود اندوه دائمش ، همیشه خندان می‌نمود و بشاش . انسانی بود همیشه آماده به خدمت و پرتوان .حجت الاسلام و المسلمین شهید محلاتی در مورد شهید باکری اظهار می‌دارند : وی نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود . خشم و خروشش فقط و فقط برای دشمنان بود و به عنوان فرمانده نمونه و با تقوا ، الگوی رافت و محبت در برخوررد با زیر دستان بود .همسر شهید باکری در مورد اخلاق او در خانه می گوید: با وجود همه خستگی ها ، بی خوابی ها و دویدن ها ، همیشه با حالتی شاد بدون ابراز خستگی به خانه وارد می شد و اگر مقدور بود در کارهای خانه به من کمک میکرد؛ لباس می شست و خودش کارهای خودش را انجام می داد.اگر از مسئله ای عصبانی و ناراحت بودم ، با صبر و حوصله سعی میکرد با خونسردی و با دلایل مکتبی مرا قانع کند . دوستان و همسنگرانش نقل می‌کنند :به همان میزان که به انجام فرایض دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت . نیمه های شب از خواب بیدار می شد ، با خدای خود خلوت می کرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه می خواند . خواندن قرآن از کارهای واجب و روزمره‌اش بود و دیگران را نیز به این کار سفارش می‌نمود .همواره رسیدگی به خانواده شهدا را تاکید می‌کرد و اگر برایش مقدور بود به همراه مسئولین لشکر بعد از هر عملیات به منزلشان می‌رفت و از آنان دلجویی می‌کرد و در رفع مشکلات آنها اقدام می‌کرد. او می گفت : امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و این نوع زندگانی از با فضیلیت ترین زندگیهاست .

 

 بیان شهید قبل از عملیات بدر

همه برادران تصمیم خود را گرفته‌اند ، ولی من به خاطر سختی عملیات تاکید می‌کنم . شما باید مثل حضرت ابراهیم (ع) باشید که رحمت خدا شامل حالش شد . مثل او در آتش بروید. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهید کرد . باید در حل نهایی از سلاح مقاومت استفاده کنیم .هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما می‌گرداند . اگر از یک دسته بیست و دو نفری ، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگید که این وسوسه شیطان است . فرمانده اصلی ما ، خدا و امام زمان ( عج )، است اصل ، آنها هستند و ما موقت هستیم ، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ . وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است . تا موقعی که دستور حمله داده نشده کسی تیراندازی نکند . حتی اگر مجروح شد سکوت را رعایت کند . دندانها را به هم بفشارد و فریاد نکند .با هر رگبار سبحان الله بگویید . در عملیات خسته نشوید . بعد از هر درگیری و عملیات ، شهدا و مجروحین را تخلیه کرده و با سازماندهی مجدد کار را ادامه دهید .حداکثر استفاده از وسایل را بکنید . اگر این پارو بشکند به جای آن پاروی دیگری وجود ندارد . با همین قایقها باید عملیات بکنیم . لباسهای غواصی را خوب نگهداری کنید . یک سال است دنبال این امکانات هستیم .مهدی در شب عملیات وضو می‌گیرد و همه گردانها را یک یک از زیر قرآن عبور می‌دهد. مدام توصیه می کند: برادران! خدا را از یاد نبرید نام امام زمان( عج ) را زمزمه کنید. دعا کنید که کار ما برای خدا باشد.از پشت بی سیم نیز همه را به ذکر لا حول و لا قوه الا بالله تحریض و تشویق می‌کند. لشکر عاشورا در کنار سایر یگانهای عمل کننده نیروی زمینی سپاه ، در اولین شب عملیات بدر ، موفق به شکستن خط دشمن می‌شود و روز بعد به تثبیت مواضع در ساحل رود می‌پردازد. در مرحله دوم عملیات ، از سوی لشکر عاشورا حمله ای نفس گیر به واحدهایی از دشمن که عامل فشار برای جناح چپ بودند، آغاز می‌شود. حمله ای که قلع و قمع دشمن و گرفتن انتقام و قطع کامل دست دشمی از تعریض به نیروها در جناح چپ همره آن بود.

 

 نحوه شهادت

در عملیات خیبر « حمید »‌برادر مهدی به شهادت رسید . مهدی حتی برای شرکت در مراسم بزرگداشت برادر هم جبهه را ترک نکرد . او فقط شکر حق را به جا آورد و افسوس خورد که چرا پیش از برادر به شهادت نرسیده است اما دل تنگی او دیری نپایید . در بیست و پنجم بهمن سال 1363 وقتی که نیروهای رشید لشگر عاشورا در عملیات بدر در ساحل دجله با دشمن پنجه در پنجه انداخته بودند ، گلوله ای میان پیشانی او نشست و او را از عالم خاک رهانید . پیکرش را در قایقی گذاشتند تا به سوی دیگر دجله ببرند ، اما در میانه راه یک گلوله آرپی جی قایق را در هم شکست و مهدی به همراه امواج دجله رفت تا به دریا بپیوندد .

 

 یاد یار

عزیزانم! اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام ( قدس سره) را به ما عنایت فرموده ، باز هم کم است. آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم . خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل ، تنها چاره ساز ماست. ... بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست...همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب ، مقلد امام ( قدس سره) باشید، اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد ابا عبدالله (ع) و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و واث حضرت ابوالفضل( ع) برای اسلام بار بیایند. آیینه و آب حاصل یاد شماست آمیزه درد و داغ همزاد شماست این خاک که از ترنم پر است دفترچه خاطرات فریاد شماست سبزیم که از نسل بهاران هستیم پاکیم که از تبار باران هستیم دور است ز ما تن به مذلت دادن ما وارث خون سربداران هستیم از خیل دلاوران گسستن نتوان این است پیام خون یارای شهید جنگ است برادران نشستن نتوان خصم شب تار و پاسدار سحرند شیران حریم بیشه زار سحرند با حنجره شان سرود سرخ فلق است فریاد بلند آبشار سحرند سر داده منم که سرفرازم گویند آهسته به این و آن چو رازم گویند چون آیه رزم در جهادم خوانند چون سوره حمد در نمازم گویند من همسفر باد سحر خواهم شد خاک گذر اهل نظر خواهم شد در آتش عاشقی بسر خواهم شد پولادم و آبدیده تر خواهم شد تا خاک ز خون پاک رنگین نشود این دشت برهنه ، لاله آذین نشود تا لاله رخان بانگ انا الحق نزنند دیباچه سرخ عشق تدوین نشود

 

 وصیت نامه پرچمدار دلاور سپاه عاشورا شهید مهدى باکرى

بسم الله الرحمن الرحیم 

یا الله ، یامحمد ، یاعلى ،یافاطمه زهرا،یاحسن ،یاحسین ، یاعلى ،یا محمد، یاجعفر،یاموسى ، یا على ،یامحمد، یاعلى ، یاحسن ، یامهدى (عج)

وتواى ولى مان یا روح الله وشما اى پیروان صادق شهیدان

خدایا چگونه وصیتنامه بنویسم درحالیکه سراپا گناه ومعصیت وسراپا تقصیرونافرمانیم گرچه ازرحمت وبخشش توناامید نیستم ولى ترسم ازاین است که نیامرزیده ازدنیا بروم مى ترسم رفتنم خالص نباشد وپذیرفته درگاهت نباشم یارب العفو خدایا نمیمیرم درحالیکه ازماراضى نباشى ،

اى واى که سیه روز خواهم بود خدایا چقدر دوست داشتنى وپرستیدنى هستى هیهات که نفهمیدم خون باید مى شدى ودر رگهایم جریان مى یافتى وسلولهایم یارب یارب مى گفت یا اباعبدالله شفاعت ، آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد براى دیدار ربش چه کنم که تهیدستم

خدایا توقبولم کن  سلام برروح خدا نجات دهنده ماازعصر حاضر عصر ظلم وستم عصرکفروالحاد عصر مظلومیت اسلام وپیروان واقعى اش

عزیزانم آخر باید همیشه شکر گزارخداباشیم که نعمت اسلام وامام رابه ماعطا فرموده باز کم است آگاه باشیم که سربازان راستین وصادق این نعمت شویم خطر وسوسه هاى درونى ودنیا فریبى را شناخته وبرحذرباشیم که صدق نیت وخلوص درعمل تنها چاره ساز ماست .

اى عاشقان اباعبدالله بایستى شهادت را درآغوش گرفت ، گونه هابایستى ازحرارت سوختن سرخ شود وضربان قلب تندتر بزند . بایستى محتواى فرامین امام را درک وعمل نمائیم تا بلکه قدرى ازتکلیف خودرا درشکرگزارى بجا آورده باشیم .

وصیت به مادرم وخواهران وبرادرانم واهل فامیل ، بدانید اسلام تنها راه نجات وسعادت ماست همیشه بیادخداباشید وفرامین خدارا عمل کنیدپشتیبان وازته قلب مقلد امام باشید ، اهمیت زیادى به دعاها ومجالس یاد اباعبدالله وشهداء بدهید که راه سعادت وتوشه آخرت است

همواره رسالت آنها را رسالت خود بدانید وفرزندان خودرا نیز همانگونه تربیت دهید که سربازانى باایمان وعاشق شهادت وعلمدارانى صالح

وارث حضرت ابوالفضل براى اسلام به بارآرید . ازهمه کسانیکه ازمن رنجیده اند وحقى برگردن من دارند طلب بخشش دارم وامیدوارم خداوندمرا با گناهان بسیار بیا مرزد

 

 خدایا مرا پاکیزه بپذیر -   مهــدى باکـــــرى

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۱۳
معصومه رستمی


خواندنی ها و دیدنی ها - گل های بسیار زیبا ولی سمی و کشنده + عکس

گلهای زیبا با آن ظاهر دل فریب خود میتوانند بسیار سمی باشند. آنقدر سمی که حتی باعث مرگ انسان شوند. به عنوان مثال گل نرگس جزو سمی‌ترین گیاهان جهان است.

گل صد تومانی:


گل صد تومانی و بوته‌های آزالیا در رده نهم سمی‌ترین گیاهان جهان قرار دارند. این دو گیاه با گل‌های به شکل زنگشان، در حیاط و باغچه بسیار زیبا به نظر می‌رسند اما برگ‌هایشان و در نتیجه عسلی که از شیره آنها تهیه میشود سمی است. خوردن هر یک از این دو سبب می‌شود دهانتان بسوزد و ترشح بزاق دهانتان زیاد شود وپوستتان دچار خارش شود. تهوع و اسهال هم از دیگر نشانه‌های مسمومیت با این گیاهانه میشه سبز است. سردرد، ضعف عضلانی و ضعف در دید هم می‌تواند در شما به دنبال مسمومیت با این گیاهان پدیدار شود. ضربان قلبتان ممکن است آهسته شود و  یا قلبتان با شدت بتپد و به کمابروید. قبل از اینکه این اتفاقات برای شما روی دهد بهتر است به پزشک مراجعه کنید.



برگ‌های چرمی و سبز تیره رنگ و ساقه این گل وهم‌انگیز سمی است. خوردن آنتریوم گرمسیری می‌تواند سبب احساس سوزش در دهان و سپس تورم و تاول زدن بشود. همچنین صدایتان ممکن است بگیرد و در قورت دادن غذا هم مشکل پیدا کنید. در این موارد نوشیدنی سرد بنوشید و قرص مسکن بخورید.


گل انگشتانه:



ین گیاه زیبا گل‌هایی کوچک به رنگ‌های بنفش، صورتییا سفید دارد که در برخی از انواع آن دانه‌هایی دیده میشود. از این گل برای تولید برخی از انواع داروهای قلبی استفاده می‌شود. به همین دلیل خوردن هر بخش از این گیاه خود می‌تواند سبب بروز بیماری‌های قلبی شود. تهوع، درد در دهان و اسهال از نشانه‌های این مسمومیت است.


گل ادریسی:



این بوته گل هم سمی است. خارش پوست، تهوع، ضعف و تعرق برخی از نشانه‌های مسمومیت ناشی از گل ادریسی است. برخی گزارش‌ها حاکی از این است که برخی بیماران به کما رفته‌اند. تشنج و نقص در سیستم خون‌رسانی بدن هم در بعضی از بیماران دیده شده است.


سیاه تخمه:



سیاه تخمه گیاهی یک ساله یا چندساله از تیره ی گل میخک است. ساقه های گیاه راست و به ارتفاع 50 تا 100 سانتی متر می رسد که پوشیده از کرک هستند. سیاه تخمه دارای ساپونین سمی از گروه تری ترپن (Triterpene) به نام جیتاژنین (Githagenin) است. این ساپونین در تمام قسمتهای گیاه وجود دارد.آلودگی شدید جیره غذایی دامها به سیاه تخمه موجب مرگ ناگهانی دامها می شود. نشانه های درمانگاهی در دامهای مسموم در ابتدا بی اشتهایی، تشنگی ، قطع نشخوار و حرکات شکمبه، ریزش بزاق و نفخ است در مراحل بعدی لرزش عضلانی ، دل درد، دندان قروچه، اسهال، از پا افتادگی، فلجی از نوع شل (Faccid paralysis) ، هیپوترمی و مرگ در انتها می باشد.


شقایق ســـرخ:


 شقایق گیاهی علفی یک ساله و زیبا به بلندی 25 تا 90 سانتی متر است. این گیاه در مزارع، اماکن سایه دار، دشت ها، دامنه های کم ارتفاع و نواحی کم درخت جنگل ها می روید. برگ ها و ساقه های آن کرکدار هستند.  شقایق حاوی آلکالوئید سمی روئیدین (Rhoeadine) است که در تمام قسمت های گیاه یافت می شود. آلکالوئیدهای مورفین (Morphine)، کدئین (Codeine)، نوسکاپین (Noscapine) نیز در خشخاش معمولی وجود دارند. انواع مختلف دیگر از آلکالوئیدها نیز در سایر گونه های پاپاور دیده می شوند.نشانه های مسمومیت با این گیاهاه در دامها شامل بی قراری، افزایش حساسیت، عدم تعادل، توقف حرکات شکمبه، دیس پنه، افتادن و عدم توانایی برای بلند شدن و تشنج است که در مواردی ممکن است به مرگ منجر گردد.


گل آفتاب پرست:



گل آفتاب پرست حدود 250 گونه دارد که 20 گونه آن سمی بوده و حاوی آلکالوئیدهای پیرولیزیدین است. بیش از 15 گونه از این گیاه در ایران تا کنون شناسایی شده اند.


آزالیا:



یکی دیگر از گیاهان آپارتمانی است که به دلیل گل های زیبایی که دارد، خیلی مورد توجه علاقه مندان به گل ها و گیاهان آپارتمانی است. تمام بخش های این گیاه سمی است و خوردن آن، باعث تهوع، استفراغ، کندی ضربان قلب و کاهش فشار خون می شود. علائم و همه نشانه ها و جزئیاتش شبیه به گل صدتومانی است.


کالادیوم:



یکی دیگر از انواع گیاهان آپارتمانی است که در تمام بخش های خود، شیره ای سمی دارد که باعث خارش و سوزش لب و دهان می شود.در بعضی از موارد، مسمومیت با درد شدید معده همراه است. یعنی مواد سمی گیاه به دستگاه گوارش آسیب می رساند. تمام مواد گوارشی به کبد می رسند و البته کبد سالم، مواد سمی را دفع یا خنثی می کند اما سموم گیاهان به بافت های کبد آسیب می رسانند. بعضی از مواد سمی، مستقیماً روی دستگاه گردش خون تاثیر می گذارند. مثلاً بعضی از ترکیبات موجود در پیاز گل ها باعث ترکیدن گلبول های قرمز خون می شوند. مثلاً بسیاری از شبدرها، ماده ای دارند که وقتی در محلی مربوط واقع شوند، کپک ها، آن ها را به دیکومارین تبدیل می کنند. تاثیر دیکومارین بر روی خاصیت لخته شدن خون است و موجب نوعی بیماری می شود که یکی از ویژگی های آن بند نیامدن خون است.


دیفن باخیا:

گیاهی است که شاید خیلی از شما آن را در خانه داشته باشید. دیفن باخیا حاوی ماده ای سمی است که در دهان و زبان، ایجاد سوزش و درد شدید می کند و مخاط دهان را متورم می کند. البته خود این ماده سمی کشنده نیست، ولی می تواند بافت های دهان را آن قدر متورم کند که راه نفس کشیدن را ببندد و باعث خفگی و در نهایت منجر به مرگ شود. سم موجود در دیفن باخیا می تواند آن قدر زبان را متورم کند و به آن آسیب برساند که فرد آسیب دیده تا مدت ها نتواند درست صحبت کند.


سنبل:



پیازهای این گل سمی هستند و باعث حالت تهوع، استفراغ، تشنج و احتمالا مرگ می شود. این گیاه دارای سم alkaloid است حتی اگر در حجم زیادی مخلوط شود. پیازهای این گل از بقیه قسمت ها سمی تر هستند و تحت هیچ شرایطی نباید بلعیده شوند.


ویستریا:


این گیاه باغچه‌ای زیبا با آن گل‌های آویزان آبی و سفیدش هم تماما سمی است. البته بعضی‌ها می‌گویند که گل‌های این گیاه سمی نیست اما کسی را نمی‌شناسم که حاضر شده‌ باشد این موضوع را آزمایش کند. درد شکم، تهوع،‌دل آشوب و اسهال از نشانه‌های مسمومیت با ویستریاست.


لی‌لی:




این گیاه دوست‌داشتنی و زیبا هم سمی است. آن گل‌های زنگوله مانند زیبایش که آویزان شده‌اند هم سمی هستند. ذره‌ای کوچک از این لی‌لی‌ها ممکن است زیاد آسیبی به شما نرساند اما اگر مقدارزیادی بخورید تهوع، درد در دهان، دردهای شکمی، اسهال و گرفتگی عضلات را تجربه خواهید کرد. ضربان قلبتان هم ممکن است آرام یا نامنظم شود. برای خارج کردن سم از بدن معمولاپزشکان معده را تخلیه میکنند.


خرزهره:


سانتی‌متر به سانتی‌متر این گیاه زهر است. حتی استنشاق تصادفی خرزهره‌ای که سوزانده می‌شود هم دردسرساز است. استفاده از  شاخه‌های آن برای کباب کردن یا خوردن آب از محلی که در آن خرزه‌هایی با گل‌های قرمز، صورتی یا سفید رنگ روییده هم خطرناک است. تغییر در ضربان قلب ( آرام شدن یا با سرعت تپیدن) بارزترین نشانه مسمومیت با این گیاه است. دکترها تلاش می‌کنند ضربان قلب را با کمک داروها کنترل کنند و احتمالا معده‌ راهم شست‌و‌شو دهند.


 گل داوودی:




بین 100 تا 200 نوع گل داوودی در دنیا وجود دارد که اغلب بوته‌های کوتاه و نزدیک به زمینی دارند. باغبان‌ها معمولا این گیاه رامی‌کارند تا خرگوش‌ها را از باغشان دور کنند. گل‌های سمی این گیاه که خرگوش‌ها را از باغ‌ها می‌راند، برای انسان‌ها هم سمی است. البته نه چندان قوی. لمس آن سبب خارش و ورم پوست می‌شود و با پمادهای ضد حساسیت و ورم از بین می‌رود.


فیکوس:



این گیاه 800 نوع دارد و همه آنها هم صمغی شیری رنگ دارند که سمی است. بسیاری از انواع فیکوس در داخل خانه‌ها پرورش داده می‌شود و آنهایی هم که در خارج از خانه رویانده می‌شوند باید محیطی گرم داشته باشند. بدترین تاثیری که فیکوس می‌تواند بر بدن شما بگذارد، خارش و ورم است و تجویزمعمول دکترها هم برای آن داروهای ضد حساسیت و داروهایی برای از بین بردن ور ماست.


گل نرگس:




این گل زیبای زرد و سفید رنگ که رویشش نوید آمدن بهار رامی‌دهد، اگر به مقدار زیاد خورده شود، جزو سمی‌ترین گیاهان جهان است. برخی مردم پیاز گل نرگس را با پیازهای خوراکی اشتباه می‌گیرند. خوردن پیاز نرگس زرد سبب تهوع، دل‌پیچه و اسهال می‌شود. با دیدن این علائم حتما به پزشک مراجعه کنید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۵۰
معصومه رستمی

زندگینامه مولانا


زادگاه مولانا:


جلال‌الدین محمد درششم ربیع‌الاول سال604 هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت می‌کرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ  در سال 617 هجری بدانیم، سن جلال‌الدین محمد درآن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلال‌الدین در بین راه در نیشابور به خدمت شیخ عطار رسید و مدت کوتاهی درک محضر آن عارف بزرگ را کرد.


چون بهاءالدین به بغدادرسیدبیش ازسه روزدرآن شهراقامت نکرد و روز چهارم بار سفر به عزم زیارت بیت‌الله‌الحرام بر بست. پس از بازگشت ازخانه خدا به سوی شام روان شد و مدت نامعلومی درآن نواحی بسر برد و سپس به ارزنجان  رفت. ملک ارزنجان آن زمان امیری ازخاندان منکوجک بودوفخرالدین بهرامشاه‌نام داشت، واو همان پادشاهی است حکیم نظامی گنجوی کتاب مخزن‌الاسرار را به نام وی به نظم آورده است. مدت توقف مولانا در ارزنجان قریب یکسال بود.


بازبه قول افلاکی، جلال‌الدین محمددرهفده سالگی ‌درشهرلارنده به‌امرپدر، گوهرخاتون دخترخواجه لالای سمرقندی را که مردی محترم و معتبر بود به زنی گرفت و این واقعه بایستی در سال 622 هجری اتفاق افتاده باشد و بهاءالدین محمد به سلطان ولد و علاءالدین محمد دو پسر مولانا از این زن تولد یافته‌اند.


شرح و تفسیر مثنوی و معنوی


با دوستم- سلمه- تصمیم گرفتیم که در یکسری جلسات "شرح و تفسیر مثنوی"شرکت کنیم. منتها برنامه جلسات طوری تنظیم شد که با برنامه های دوستم تداخل داشت. بنابراین فقط من در این جلسات شرکت میکنم. منتها برای اینکه دوستم هم از بحثهای مطرح شده، بی نصیب نماند و هم اینکه یک آرشیو مدون از برداشتهایم از این جلسات داشته باشم، تصمیم گرفتم خلاصه مباحث مطرح شده را در وبلاگم (در آرشیو پرسه در شهر) منعکس کنم. گرچه بسیاری از مطالبی که گفته میشود را به صورت نت و پراکنده برداشت میکنم، سعی کردم که نثری روان و سیال را در این گزارشات ایجاد کنم که صد البته به طور کامل موفق نخواهم بود. بنابراین گسستگی برخی جملات را به حساب این بگذارید که نت ها بصورت خیلی سریع و پراکنده برداشت میشود. امیدوارم که انعکاس مطالب این جلسات برای شما خواننده عزیز هم مفید باشد.


شرح و تفسیر مثنوی معنوی:


دفتر اول:


 مولانا جلال الدین محمد بلخی، عارف و شاعر فرهیخته قرن هفتم، متولد 604 و وفات او در سال 672 ه.ق واقع شد. و  در همین مدت طول عمر خود، از همان ابتدا در مکتب پدر با علوم قرآنی و فرهنگ اسلامی آشنا گردید. یعنی اولین موازینی که در زندگی او به وجود آمد و اولین چیزهایی که به دست آورد در مکتب پدر بود. پدر مولانا-معروف به "سلطان العلما"- او دارای جلسات تدریس علوم قرآنی و فرهنگ و معارف اسلامی بود. مولانا از همان ابتدا در آغوش پدر با قرآن آشنا گردید. مرحوم دکتر زرین کوب و دکتر فروزانفر در این مطلب اشاره کرده اند. مولانا در سنین نوجوانی  و بلکه زودتر از آن راه خود را یافته بود و نقل شده است که روزی به هنگام بازی با کودکان همسن خود، زمانی که کودکی میگوید: "بیایید از این بام به آن بام بپریم"، در جواب این جمله را می گوید که: "بیایید از بام زمین به بام آسمان پرواز کنیم".


پدر مولانا، به دلیل حسادت افرادی که نمیتوانستند  وجود او را تحمل کنند، از بلخ (محل تولد مولانا) برای زیارت خانه خدا هجرت کرد. در حین این سفر، به نیشابور نیز وارد شد،در آن زمان مولانا 10 ساله بود (ولی وقتیکه به قونیه رسید 18 سال داشت). در آن تاریخ میان عطار نیشابوری و پدر مولانا –سلطان العلما- ملاقاتی صورت میگیرد. در آن جلسه عطار که خود عارف فرزانه ای بود به نبوغ و استعداد مولانا پی میبرد و در همان جلسه خطاب به پدر مولانا بهاالدین ولد- سلطان العلما- میگوید: "زود باشد که فرزند تو آتش در دلها زند". و الهی نامه خود را تقدیم به مولانا می کند. در این جریان ذکر این نکته ضروری است که هم عطار مردی فرهیخته بوده است و هم پدر مولانا، و در چنان جمعی عطار به فضل و کمالات مولانا اشاره میکند.


همین سخن عطار سالها بعد،بعد از تحریر مثنوی، بار دیگر به این صورت تکرار میشود که: روزی مولانا هنگامی که از کنار حجره خود میگذشت یکی از مریدانش را می بیند که اشعار او را پشت سر خود قرار داده است. مولانا به او میگوید: "این کتابی نیست که تو آن را پشت سر خود قرار دهی و به زودی آتش در دلها خواهد زد".


به هر حال مولانا در کنار خانواده خود، یعنی همراه پدر و مادر و افراد خانواده و بعضی از مریدان پدر، از شرق ایران به سوی مکه و پس از آن به عراق و سپس به سوی قونیه حرکت کرد. قبل از اینکه وارد قونیه شود همراه خانواده خود به شهر "لارنده" میرسد. در آن زمان به سن 18 سالگی رسیده بود و در آنجا با گوهر خاتون ازدواج میکند. به دعوت حاکم سلجوقی به همراه پدر به قونیه می رود و در آنجا تا سن 25 سالگی در مکتب پدر به فراگیری علوم مختلف می پردازد. هنگامیکه "سلطان العلما" وفات میکند، مولانا به پیشنهاد مریدان بر مسند پدر می نشیند. و یکی از مریدان پدر او که برای دیدن "سلطان العلما"  به قونیه آمده بود- به نام "ترمذی"-  معلمی مولانا را به عهده میگیرد و حدود 9 سال مولانا از وجود او نیز بهره مند میگردد.در سال 638 ه.ق. "ترمذی" نیز وفات می یابد.


مولانا اکنون به درجه یک انسان کامل رسیده است، یک عالم زاهد.


برخورد مولانا با شمس تبریزی  او را از یک عالم ِ زاهد، تبدیل به یک عالمِ عاشق میکند. این ملاقات که در واقع جرقه ای بود در زندگی مولانا، در سال 642 حادث شد.


 افسانه هایی در مورد دیدار شمس و مولانا ذکر شده است:


روزی مولانا در حال درس دادن بود که شمس وارد مجلس می شود. شمس لباسی مندرس بر تن داشته و در گوشه ای از حجره می نشیند. در انتهای جلسه شمس از مولانا می پرسد:" این کتابها چیست در دست تو؟" مولانا نگاهی به ظاهر شمس می اندازد و جواب می دهد: "تو ندانی". فی الحال آتش در کتابها می افتد. مولانا میگوید: "این چه شد؟" شمس پاسخ می دهد: "تو ندانی".


افسانه بالا را با این تفاوت هم نقل کرده اند که شمس جواب میدهد: "آن که در دست داشتی قال بود و این حال".


در بازار قونیه شمس دکه ای داشت و قفل بزرگی بر آن زده بود. همگان گمان می بردند که باید چیز با ارزشی داخل مغازه باشد، در صورتی که جز یک زیلو و خود شمس چیز دیگری نبوده. یک روز مولانا با همراهان به حمام می رود، سوار بر اسب و با وسایل بسیار. شمس جلوی مولانا را میگیرد می پرسد که :"بایزید بالاتر بود یا محمد(ص)؟" مولانا جواب میدهد: "این چه سوالی است. معلوم است که محمد(ص) بالاتر از بایزید بود". شمس میگوید: "پس چطور است که پیامبر خطاب به خداوند میگفت: هیچ کس نتوانست آنقدر که حد تو بود، تو را عبادت کند و هیچ کس نتوانست آنقدر که حد تو بود، تو را فهم کند. ولی بایزید بسطامی میگفت: من آنچنان در عبادت خداوند به مرتبه بالایی رسیده ام که باید خودم را تسبح کنم". مولانا از جواب شمس عاجز میماند و از آن به بعد مرید او میشود و این آغازین دیدار آنها بوده است.(جواب سوال شمس: ظرف محمد(ص) آنقدر گنجایش داشته که هرچه از معرفت در آن ریخته میشده باز کم بوده ولی گنجایش بایزید کم بوده که چنین حرفی را میزند. گرچه بایزید بسطامی از عرفای بزرگ و انسانهای وارسته زمان خود بوده است.)


یک مورد دیگر هم از روابط شمس و مولانا نقل شده که: شمس و مولانا به دریاچه ای می رسند. شمس به مولانا میگوید: "تو بگو یا شمس! یا شمس! و به دنبال من بیا". مولانا همین کار را میکند و با شمس بر روی دریاچه راه می روند. مولانا دقت میکند و میبیند که خود شمس میگوید: یا علی! پس او هم میخواهد همین کار را بکند. میگوید:" یا علی!" در دم در آب فرو میرود.


نه شمس انسان معمولی بوده است و نه مولانا. هر دو انسانهای بزرگی بوده اند. نکته دیگر در این باب اینکه اینطور نبوده است که شمس تنها اسرار وجود را برای مولانا بازگو کرده باشد. بلکه انسانهای دیگری هم بوده اند که شمس در سر راه آنها قرار گرفته باشد. اما این نکات تنها در مولانا جلال الدین تاثیر کرده و او را پخته و عاشق میکند. در همین راستا داستان درویش و عطار است که میگویند: روزی درویشی به در حجره عطار می آید و به اشیا و لوازم درون عطاری او خیره میشود. بعد از مدتی طولانی عطار از این کار او خسته می شود و  از او می پرسد که چرا به اینها نگاه میکنی؟ چرا به اینها دل میبندی(یا جمله ای با این مضمون). درویش پاسخ میدهد:" من به چیزی دل نمیبندم. من هیچ چیز در این جهان ندارم و آنقدر از این دنیا دل کنده ام که هر وقت که بخواهم میمیرم". و همان زمان درون حجره عطار بر روی زمین دراز میکشدو می میرد. و این آغاز تحول در عطار است. بدون شک درویش پیش از عطار نزد افراد دیگری هم رفته و کرامات خود را نشان داده ولی این تاثیر را فقط در عطار نیشابوری میگذارد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که هم مولانا به شمس احتیاج داشته، برای کسب معرفت و هم شمس به مولانا، برای انتقال معرفت.


از آن زمان به بعد مولانا شاگردان و مریدان خود را رها میکند و با شمس به خلوت می نشیند و رفته رفته به سماع یعنی یکنوع رقص همراه با غزلیات و موسیقی روی می آورد و باید توجه داشت که تمامی حرکات سماع خود دارای یک مفهومی است. این رقص نمادی است از حرکت کائنات بر محور خداوند.


پس از اینکه شمس مورد حسادت اطرافیان مولانا قرار میگیرد، از مولانا جدا میشود. مولانا ابتدا فرزند خود را برای یافتن او به دمشق می فرستد و پس از اینکه شمس بازمی گردد، بار دیگر مورد حسادت مریدان واقع میشود. (در هر نوبت حدود دوسال مولانا در محضر شمس بود.) و پس از آن شمس غیبت میکند. باز هم در اینجا افسانه هایی نقل شده است، نظیر اینکه فرزند کوچک مولانا شمس را به قتل میرساند. یا بعضی ها میگویند در کنار مقبره شمس چاهی است که جسد شمس در آن پیدا شده. ولی اکثریت اینگونه میگویند که شمس تبریزی ناگهان غیبت میکند.


از این لحظه به بعد یعنی از سال 645 تا پایان عمر که سال 672 بوده مولانا به سرودن مثنوی و غزلیات شمس می پردازد. که مجموعا حدود 60 هزار بیت(مثنوی 25 هزار و غزلیات 35 هزار) می باشد.


اخلاق وافکار مولانا:


در اینجا سخن از پارسای عاشق پیشه و پاکباز ؛ مجذووب و سرانداز و سوخته بلخ است که سالها اسیر بی دلان بود و به برکت عشق ترک اختیار کرد و سوزش جان را نه از طریق کلام بلکه بوسیله نغمه های نی بگوش جهانیان رسانید؛ نوای بی نوایی سر داد و بلاجویان را به دنیای پرجاذبه و عطرانگیز عشق دعوت کرد و در گوش هوششان خواند که در این وادی مقدس ؛عقل ودانش را باعشق سودای برابری نیست.جلال الدین محمد مولوی ،جان باخته دلبسته محتشمی است که بی پروا جام جهان نما ی عشق را از محبوبی بنام شمسملک داد تبریز در دست گرفت و تا آخرین قطره آن را مشتاقانه نوشید و سپس گرم شد ،روحش بپرواز در آمد بروی بالهای گسترده آواهای دل انگیز موسیقی نشست وصلا در داد :


 جان من کوره است و با آتش خوش است


کوره راه این یبس که خانه آتش است


خوش بسوز این خانه را ای شیر مست


خانه عاشق چنین اولی تر است


اوست که در عرصه الهام و اشراق پرو بال گشود  مفهوم عشق را به شیوهای نظری و عملی برای صاحبدلان توجیه کرد وخواننده کنجکاو اشعارش را از محدود به نامحدود سیر داد او از خود واراسته و بروح ازلی پیوسته بود  موج گرم و خروشان عشق پسر بهاء ولد صاحب تعینات خاص را پریشان و آشفته کرد خرقه و تسبیح رابسویی گذاشت و گفت:


آن شد که می نشستم چون زاهدان به خلوت


عنقا چگونه گنجد در کنج آشیانه


منبعد با حریفان دور مدام دارم


در گوشه خرابات با زخمه چغانه


مولانا در لحظات و آنات شور و شیدایی که با عتراف خودش «رندان همه جمعند در این دیر مغانه» چه زیبا آتش سوزان را برابر دیدگان وارستگان بکمک کلمات موزون الهامی مجسم می کند بطوریکه خواننده صاحبدل لهیب این اسطر لاب اسرار حقایق را در جان عاشق پیش خود احساس می نماید شمس تبریزی که بود که چنین آتشی در تار و پود فقیه بلخ افروخته بود که وادارش کرد مانند چنگ . رباب مترنم شود و بگوید:


همچو پروانه شرر را نور دید


احمقانه در فتاد از جان برید


لیک شمع عشق آن شمع نیست


روشن اندر روشن اندر روشنی است


او به عکس شمعهای آتشی است


می نماید آتش و جمله خوشی است


جلال الدین محمد مدیحه سرای صفا وفا وانسانیت توجیه تازه ظریف و دقیقی از عشق دارد که تا کنون در فرهنگنامه های دارالعلم جهانی عشق درباره آن چنین سخنی نیامده و توجیه نشده است مکالمه و مناظره عقل با عشق در دیوان کبیر و دیوان معرفت «مثنوی» بحث انگیز و خواندنی است مولانای عاشق بلاکشان صبور آتش خواری را در وادی عشق می طلبد و وارستگانی را دعوت می کند که در برابر ناملایمات ناشی از مهجوری و مشتاقی دامن تحمل و توکل از دست ندهد و سوز طلب را از بلا باز شناسد.


بیقراری نا آرامی جلال الدین محمد مولود حدت . شدت . غیرت و صداقت در عشق شمس اسیت که همه کاینات را دروجود معشوق می دید و خود را دیوانه عشق می دانست چه بسیار روزان و سرشبانی سرکشتگی و آشفتگیش را در سماع و پایکوبی می گذرانید واستمرار در چرخندگی بیانگر طبیعت نا آرامش بود ظاهر بیان قونیه می گفتند مدرس بلامنازع روم شرقی را از درد عشق دیوانه شده است .


مولانا با اینکه در سی و پنجمین بهار زندگیش بود عشق شمس کهنسال طوفانی در روح و جانش  برانگیخت ولی جلاالدین محمد از این طوفان که چون نیزک یا شهاب تاقب در آسمان دلش جهید و سراسر پیکرش یکباره گرم کرد شادمان بود و رندانه می گفت :


من ذوق و نور شده ام این پیکر مجسم نیستم


برای درک عظمت منشور عرفان ویژه جلال الدین محمد که در آثارش پنهانست باید شناگر باد تجربه ای بود از دریاهای مواج و سهمگین دیوان کبیر شش دفتر مثنوی و رساله مافیه نهراسید و شناوری کرد تا صدفهای حامل درهای یتیم را فراچنگ آورد. بمراتب درین سیر و سلوک که هفت وادی یا هفت منزل و بقولی هفت خوان نصوف است توجهی نداشته فقط مداح عظمت و مقام و مرتب انسان و حضورش در کاینات بوده و معرفت صوفیانه را از خویشتن شناسی آغاز کرده و معتقد است هر سالک مومنی وقتیکه صفحات کتابی وجود تکوینی خود را با خلوص نیت مطالعه و محتوای آنرا بخوبی درک نمود بی شک پروردگار خود را بهتر شناخته است پس مفاتح عرفان جلال الدین محمد خود شناسی است .


اخلاق ،افکار وعقاید مولوی دریایی بس عطیم و پهناور است که در این گفتار بیش از یک قطره آن ر ا نمی توان ارائه داد،باید سالها در عرفان غور کرد تا توفیق درک مطالب اثر عظیم مولانا را به دست آورد و توانست پیرامون افکار او شرح و تعلیق نوشت.مولانا جلال الدین رومی یا مولانا محمد بلخی خراسانی در بیان اطوار عشق ‌‌، زبان خاص خود را دارد . مولانا دارای بیانی گرم و نغمانی خسته و در مقام بیان تحقیقات عرفانی مطالب را تنزل می دهد تا به فهم نزدیک شود و در عذوبت بیان و گرمی سخن آدمی را جذب می کند و شور و  حالی خاص می بخشد.مولانا نیک آگاه بود که همه مظاهر جز اسطرلابهای ضعیفی که راه به سوی آفتاب الهی را نشان میدهند ،نیستند .اما اگر غباری بر نمی خاست و یا برگهای باغ به رقص در نمی آمد ند ،جنبش نسیم پنهان که جهان را زنده میدارد گچونه قابل رءیت می شد ؟هیچ چیز بیرون از این رقص نیست:


عالم همه مظهر تجلی حق است


مولوی مردی پخته و عارفی جامع و در عین شوریدگی دارای متانت و از لحاظ جامعیت و تبحر در علوم ادبی ‌،عربی و فارسی و احاطه به دواین شعرا و تسلط به حدیث و قران و علم کلام و تحصیل عرفان و تصوف به نحو عمیق ،و افزون بر همه فضائل دارای هوش و استعداد حیرت آور است مولانا عارف کاملی بود که با شمس الدین تبریزی بر سبیل اتفاق مواجه شد و آنچنان استعداد ذاتی ومقام و حال او مستعد از برای جهش و جذبه آماده از برای جرقه ای بود که خرمن وجود او را بسوزاند و تبدیل به شعله تابناک کرد .و چه بسا نزد مولانا نیز حقایقی بود که شمس بعد از انقلاب احوال دوست ومرید حود می توانست از آن تاثیر پذیرد .


زهی خورشید بی پایان که ذراتت سخن گویان


تو نور ذات الهی ،تو الهی ،نمی دانم


آنچه را مولوی می ستاید ،تنها خورشید درخشان وفیض بخش نیست ،بلکه آن نور مشفقی است که ثمره به بار می آورد و عالم را سرشار می سازد.


نردبان روحانی:


مولوی حیات را حرکت بی وقفه به سوی تعالی می داند .استکمال تمامی آفرینش از فروترین تظاهر تا برترین تجلی ‌،و سیر تکاملی فرد ،هردو را می توان در رتو این نور لحاظ کرد.نردبانی که انسان را رو به آسمان می برد پیر راشد در مراحل منظم ،مرد سفر را به سوی حقایق عالی تر ارشاد می کندتا آنکه درهای حق گشوده می شود و دیگر در عشق نیاز به نردبان نیست ،سماع نیز نردبانی به سوی آسمان است سلامت نفس و صفا وصمیمیت دمیدن حیات و روحیه نشاط وامید در ارواح و نفوس از خواص بارز مولاناست.


روحیه مریدداری و جلب نفوس و تزریق عبودیت نسبت به او در مریدان در روح بلند آن رادمرد وجود نداشته است .مطالعه آثار مولانا و پژوهش در افکار او از موجبات عدم ابتلاء انسانها به الحاد و بد آموزی و سبب درک مبانی و عقاید دینی و ارجاع نفوس به توحید و ایجاد شوق در پی گیری مباحث اصول وعقاید است.او در نتزل دادن مبانی صعب عرفانی و القاء آن به صاحبان ذوق بی اندازه ماهر و موفق بوده است و در کلمات او شطحیات دیده نمی شود.مولانا در جنب بیان حقایق با بیانی جذاب به ادبیات فارسی خدمت وصف ناپذیر کرده است .


تواضع و مردم آمیزی مولانا در میان بازاریان و بازرگانان و حتی رنود عیاران شهر هم علاقه مندان بسیار برای او فراهم آورده بود.وی که در موکب مریدان خاص و طالب علمان مشتاق با هیبت و جلال عالمانه به محل درس یا وعظ میرفت در کوی وبازار با شرم وفروتنی انسانی حرکت می کرد ،با طبقات گونه گون مردم از مسلمان ونصارا ،سلوک دوستانه داشت .عبوس رویی زهد فروشان وخودنگری عالم نمایان بین او وکسانی که مجذوب احوال و اقوالش می شدند فاصله به وجود نمی آورد .در برخورد با آنها تواضع  میکرد ،به دکان آنها می رفت ،دعوت آنها را می پذیرفت ،واز عیادت بیمارانشان غافل نمی ماند .حتی از صحبت رندان وعیاران هم عار نداشت و نسبت به نصارای شهر نیز با لطف و رفق برخورد می کرد و به کشیشان آنها تواضع می کرد و اگر گه گاه با طنز ومزاح سر بسرشان می گذاشت ناظر به تحقیر آنها نبود نظر به تنبیه و ارشاد آنها داشت.


از کثرت مریدان زیاده مغرور نمی شد و اگر از  تحسین و تملق  آنها لذت می برد ، از اینکه آن گونه سخنان را در حق خود باور کند پرهیز داشت و اگر گه گاه سخنانش از دعوی خالی به نظر نمی آمد ناظر به تقریر حال اولیا بود ،در مورد خود چنان دعویها را جدی نمی گرفت .با این مریدان ،هرگز از روی ترفع و استعلا  سخن نمی گفت ،نسبت به آنها  مهر و دوستی بی شائبه می ورزید و از تحقیر و ایذای آنها ، که رسم بعضی مشایخ عصر بود ،خودداری داشت.در خلوت و جلوت به سوالهاشان جوابهای ساده ،روشنگر وعاری از ابهام می داد .آنها را در مقابل تجاوز و تعدی ظالمان حمایت می کرد ، در مواردی که خطاهاشان خشم ارباب قدرت را بیش از د استحقاق بی می انگیخت از آنها شفاعت می نمود .درباره آنها هر جا ضرورت می دید نامه توصیه به ارباب می نوشت و هر جا میان آنها با عمال  سلطان مشکلی پیش می آمد در رفع آن اهتمام و عنایت خاص می ورزید. او هیچ اصراری در جلب عوام نداشت ،خواص شهر هم مثل عوام مجذوب او می شدند و در بین طبقات امرا و اعیان هم مثل طبقات محترقه و اصناف دوستداران بسیار داشت .در عبور از کوی وبازار حتی منسوبان درگاه سلطان وقار و استغنای محجوبانه او را با نظر توفیر می دیدند و در ادای احترام به وی از مریدان و طالب علمانی که در رکابش حرکت می کردند واپس نمی ماندند .در تمام مسیر او هر کس فتوایی شرعی می خواست ،هر کس مشکلی در شریعت یا طریقت برایش پیش می آمد ،وحتی هر کس مورد تعقیب یا آزار حاکمی یا ظالمی بود عنان او را می گرفت ،از او سوال می کرد ، با او می گفت و می شنید ،و از او یاری وراهنمائی می جست .معهذا خار اندیشه ای مبهم و نامحسوس این غرو ر وناخرسندی او را منغض می کرد .بیحاصلی علم ،بیحاصلی جاه فقیهانه و بی حاصلی شهرت عام هر روز بیش از پیش در خاطرش روشن می شد .درس ،فتوا و تمام آنچه وی آن را به قول مریدان برای نیل به اکملیت جستجو کرده بود هر روز بیش از پیش نمود سراب ونقش بر آب به نظرش می رسید .کدامیک از اینها بودکه انسان را از حقیقت ،از انسانیت و از خدا دور نمی ساخت ؟با این مایه شهرت و این اندازه حیثیت انسان می توانست قاضی و حاکم شود،مستوفی و کاتب شود ،والی  ووزیر شود ،در اموال یتیمان و املاک محرومان به هر بهانه ای تصرف نماید ،اوقاف و وصایا و حسبت و مظالم را قبضه کند ،امابا آنچه از این همه برایش حاصل میشد جز آنکه هر روز بیش از پیش در حیات بهیمی مستغرق گردد و هر روز بیش از پیش از حقیقت انسانی ،از کمال نفس و از راه خدا فاصله پیدا کند چه حاصل دیگر عایدش میشد. به اعتقاد وی تا آنجا که سلوک روحانی سیر الی الله بود ضرورت پیروی از شریعت را از سالک را از هر گونه بدعتگرایی و انحراف پذیری باز می داشت .مولانا که هر گونه تجاوز و عدول از احکام شریعت را در این سلوک از جانب سالک موجب ضلال و در خور تقبیح می دانست رعایت این احکام را نه فقط لازمه تسلیم به حکم حق بلکه در عین حال متضمن مصلحت خلق نیز تلقی می کرد .از جمله یک جا که برای علمای اهل دیانات به تقریر علل غایی اجکام شریعت می پرداخت خاطر نشان کرد که ایمان ناظر به تطهیراز شرک بود،نماز توجه به تنزیه از کبر ،زکات برای تسبیب رزق منظور شد،جنانکه هدف از منکر به جهت تقویت دین بود،امر به معروف به رعایت مصلحت عام بود و نهی از منکر به جهت بازداشت بی خردان از نارواییها ضرورت داشت.بدین گونه حکم شریعت را هم مشتمل بر ضرورت و هم متضمن مصلت نشان می داد ..


 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۳۵
معصومه رستمی

حجم: 13.2 کیلوبایت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۴۳
معصومه رستمی