صاحب الزمان

دانش آموز کلاس ششم ابتدایی دبستان شرافت

صاحب الزمان

دانش آموز کلاس ششم ابتدایی دبستان شرافت

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاعران» ثبت شده است

زندگینامه مولانا


زادگاه مولانا:


جلال‌الدین محمد درششم ربیع‌الاول سال604 هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت می‌کرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ  در سال 617 هجری بدانیم، سن جلال‌الدین محمد درآن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلال‌الدین در بین راه در نیشابور به خدمت شیخ عطار رسید و مدت کوتاهی درک محضر آن عارف بزرگ را کرد.


چون بهاءالدین به بغدادرسیدبیش ازسه روزدرآن شهراقامت نکرد و روز چهارم بار سفر به عزم زیارت بیت‌الله‌الحرام بر بست. پس از بازگشت ازخانه خدا به سوی شام روان شد و مدت نامعلومی درآن نواحی بسر برد و سپس به ارزنجان  رفت. ملک ارزنجان آن زمان امیری ازخاندان منکوجک بودوفخرالدین بهرامشاه‌نام داشت، واو همان پادشاهی است حکیم نظامی گنجوی کتاب مخزن‌الاسرار را به نام وی به نظم آورده است. مدت توقف مولانا در ارزنجان قریب یکسال بود.


بازبه قول افلاکی، جلال‌الدین محمددرهفده سالگی ‌درشهرلارنده به‌امرپدر، گوهرخاتون دخترخواجه لالای سمرقندی را که مردی محترم و معتبر بود به زنی گرفت و این واقعه بایستی در سال 622 هجری اتفاق افتاده باشد و بهاءالدین محمد به سلطان ولد و علاءالدین محمد دو پسر مولانا از این زن تولد یافته‌اند.


شرح و تفسیر مثنوی و معنوی


با دوستم- سلمه- تصمیم گرفتیم که در یکسری جلسات "شرح و تفسیر مثنوی"شرکت کنیم. منتها برنامه جلسات طوری تنظیم شد که با برنامه های دوستم تداخل داشت. بنابراین فقط من در این جلسات شرکت میکنم. منتها برای اینکه دوستم هم از بحثهای مطرح شده، بی نصیب نماند و هم اینکه یک آرشیو مدون از برداشتهایم از این جلسات داشته باشم، تصمیم گرفتم خلاصه مباحث مطرح شده را در وبلاگم (در آرشیو پرسه در شهر) منعکس کنم. گرچه بسیاری از مطالبی که گفته میشود را به صورت نت و پراکنده برداشت میکنم، سعی کردم که نثری روان و سیال را در این گزارشات ایجاد کنم که صد البته به طور کامل موفق نخواهم بود. بنابراین گسستگی برخی جملات را به حساب این بگذارید که نت ها بصورت خیلی سریع و پراکنده برداشت میشود. امیدوارم که انعکاس مطالب این جلسات برای شما خواننده عزیز هم مفید باشد.


شرح و تفسیر مثنوی معنوی:


دفتر اول:


 مولانا جلال الدین محمد بلخی، عارف و شاعر فرهیخته قرن هفتم، متولد 604 و وفات او در سال 672 ه.ق واقع شد. و  در همین مدت طول عمر خود، از همان ابتدا در مکتب پدر با علوم قرآنی و فرهنگ اسلامی آشنا گردید. یعنی اولین موازینی که در زندگی او به وجود آمد و اولین چیزهایی که به دست آورد در مکتب پدر بود. پدر مولانا-معروف به "سلطان العلما"- او دارای جلسات تدریس علوم قرآنی و فرهنگ و معارف اسلامی بود. مولانا از همان ابتدا در آغوش پدر با قرآن آشنا گردید. مرحوم دکتر زرین کوب و دکتر فروزانفر در این مطلب اشاره کرده اند. مولانا در سنین نوجوانی  و بلکه زودتر از آن راه خود را یافته بود و نقل شده است که روزی به هنگام بازی با کودکان همسن خود، زمانی که کودکی میگوید: "بیایید از این بام به آن بام بپریم"، در جواب این جمله را می گوید که: "بیایید از بام زمین به بام آسمان پرواز کنیم".


پدر مولانا، به دلیل حسادت افرادی که نمیتوانستند  وجود او را تحمل کنند، از بلخ (محل تولد مولانا) برای زیارت خانه خدا هجرت کرد. در حین این سفر، به نیشابور نیز وارد شد،در آن زمان مولانا 10 ساله بود (ولی وقتیکه به قونیه رسید 18 سال داشت). در آن تاریخ میان عطار نیشابوری و پدر مولانا –سلطان العلما- ملاقاتی صورت میگیرد. در آن جلسه عطار که خود عارف فرزانه ای بود به نبوغ و استعداد مولانا پی میبرد و در همان جلسه خطاب به پدر مولانا بهاالدین ولد- سلطان العلما- میگوید: "زود باشد که فرزند تو آتش در دلها زند". و الهی نامه خود را تقدیم به مولانا می کند. در این جریان ذکر این نکته ضروری است که هم عطار مردی فرهیخته بوده است و هم پدر مولانا، و در چنان جمعی عطار به فضل و کمالات مولانا اشاره میکند.


همین سخن عطار سالها بعد،بعد از تحریر مثنوی، بار دیگر به این صورت تکرار میشود که: روزی مولانا هنگامی که از کنار حجره خود میگذشت یکی از مریدانش را می بیند که اشعار او را پشت سر خود قرار داده است. مولانا به او میگوید: "این کتابی نیست که تو آن را پشت سر خود قرار دهی و به زودی آتش در دلها خواهد زد".


به هر حال مولانا در کنار خانواده خود، یعنی همراه پدر و مادر و افراد خانواده و بعضی از مریدان پدر، از شرق ایران به سوی مکه و پس از آن به عراق و سپس به سوی قونیه حرکت کرد. قبل از اینکه وارد قونیه شود همراه خانواده خود به شهر "لارنده" میرسد. در آن زمان به سن 18 سالگی رسیده بود و در آنجا با گوهر خاتون ازدواج میکند. به دعوت حاکم سلجوقی به همراه پدر به قونیه می رود و در آنجا تا سن 25 سالگی در مکتب پدر به فراگیری علوم مختلف می پردازد. هنگامیکه "سلطان العلما" وفات میکند، مولانا به پیشنهاد مریدان بر مسند پدر می نشیند. و یکی از مریدان پدر او که برای دیدن "سلطان العلما"  به قونیه آمده بود- به نام "ترمذی"-  معلمی مولانا را به عهده میگیرد و حدود 9 سال مولانا از وجود او نیز بهره مند میگردد.در سال 638 ه.ق. "ترمذی" نیز وفات می یابد.


مولانا اکنون به درجه یک انسان کامل رسیده است، یک عالم زاهد.


برخورد مولانا با شمس تبریزی  او را از یک عالم ِ زاهد، تبدیل به یک عالمِ عاشق میکند. این ملاقات که در واقع جرقه ای بود در زندگی مولانا، در سال 642 حادث شد.


 افسانه هایی در مورد دیدار شمس و مولانا ذکر شده است:


روزی مولانا در حال درس دادن بود که شمس وارد مجلس می شود. شمس لباسی مندرس بر تن داشته و در گوشه ای از حجره می نشیند. در انتهای جلسه شمس از مولانا می پرسد:" این کتابها چیست در دست تو؟" مولانا نگاهی به ظاهر شمس می اندازد و جواب می دهد: "تو ندانی". فی الحال آتش در کتابها می افتد. مولانا میگوید: "این چه شد؟" شمس پاسخ می دهد: "تو ندانی".


افسانه بالا را با این تفاوت هم نقل کرده اند که شمس جواب میدهد: "آن که در دست داشتی قال بود و این حال".


در بازار قونیه شمس دکه ای داشت و قفل بزرگی بر آن زده بود. همگان گمان می بردند که باید چیز با ارزشی داخل مغازه باشد، در صورتی که جز یک زیلو و خود شمس چیز دیگری نبوده. یک روز مولانا با همراهان به حمام می رود، سوار بر اسب و با وسایل بسیار. شمس جلوی مولانا را میگیرد می پرسد که :"بایزید بالاتر بود یا محمد(ص)؟" مولانا جواب میدهد: "این چه سوالی است. معلوم است که محمد(ص) بالاتر از بایزید بود". شمس میگوید: "پس چطور است که پیامبر خطاب به خداوند میگفت: هیچ کس نتوانست آنقدر که حد تو بود، تو را عبادت کند و هیچ کس نتوانست آنقدر که حد تو بود، تو را فهم کند. ولی بایزید بسطامی میگفت: من آنچنان در عبادت خداوند به مرتبه بالایی رسیده ام که باید خودم را تسبح کنم". مولانا از جواب شمس عاجز میماند و از آن به بعد مرید او میشود و این آغازین دیدار آنها بوده است.(جواب سوال شمس: ظرف محمد(ص) آنقدر گنجایش داشته که هرچه از معرفت در آن ریخته میشده باز کم بوده ولی گنجایش بایزید کم بوده که چنین حرفی را میزند. گرچه بایزید بسطامی از عرفای بزرگ و انسانهای وارسته زمان خود بوده است.)


یک مورد دیگر هم از روابط شمس و مولانا نقل شده که: شمس و مولانا به دریاچه ای می رسند. شمس به مولانا میگوید: "تو بگو یا شمس! یا شمس! و به دنبال من بیا". مولانا همین کار را میکند و با شمس بر روی دریاچه راه می روند. مولانا دقت میکند و میبیند که خود شمس میگوید: یا علی! پس او هم میخواهد همین کار را بکند. میگوید:" یا علی!" در دم در آب فرو میرود.


نه شمس انسان معمولی بوده است و نه مولانا. هر دو انسانهای بزرگی بوده اند. نکته دیگر در این باب اینکه اینطور نبوده است که شمس تنها اسرار وجود را برای مولانا بازگو کرده باشد. بلکه انسانهای دیگری هم بوده اند که شمس در سر راه آنها قرار گرفته باشد. اما این نکات تنها در مولانا جلال الدین تاثیر کرده و او را پخته و عاشق میکند. در همین راستا داستان درویش و عطار است که میگویند: روزی درویشی به در حجره عطار می آید و به اشیا و لوازم درون عطاری او خیره میشود. بعد از مدتی طولانی عطار از این کار او خسته می شود و  از او می پرسد که چرا به اینها نگاه میکنی؟ چرا به اینها دل میبندی(یا جمله ای با این مضمون). درویش پاسخ میدهد:" من به چیزی دل نمیبندم. من هیچ چیز در این جهان ندارم و آنقدر از این دنیا دل کنده ام که هر وقت که بخواهم میمیرم". و همان زمان درون حجره عطار بر روی زمین دراز میکشدو می میرد. و این آغاز تحول در عطار است. بدون شک درویش پیش از عطار نزد افراد دیگری هم رفته و کرامات خود را نشان داده ولی این تاثیر را فقط در عطار نیشابوری میگذارد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که هم مولانا به شمس احتیاج داشته، برای کسب معرفت و هم شمس به مولانا، برای انتقال معرفت.


از آن زمان به بعد مولانا شاگردان و مریدان خود را رها میکند و با شمس به خلوت می نشیند و رفته رفته به سماع یعنی یکنوع رقص همراه با غزلیات و موسیقی روی می آورد و باید توجه داشت که تمامی حرکات سماع خود دارای یک مفهومی است. این رقص نمادی است از حرکت کائنات بر محور خداوند.


پس از اینکه شمس مورد حسادت اطرافیان مولانا قرار میگیرد، از مولانا جدا میشود. مولانا ابتدا فرزند خود را برای یافتن او به دمشق می فرستد و پس از اینکه شمس بازمی گردد، بار دیگر مورد حسادت مریدان واقع میشود. (در هر نوبت حدود دوسال مولانا در محضر شمس بود.) و پس از آن شمس غیبت میکند. باز هم در اینجا افسانه هایی نقل شده است، نظیر اینکه فرزند کوچک مولانا شمس را به قتل میرساند. یا بعضی ها میگویند در کنار مقبره شمس چاهی است که جسد شمس در آن پیدا شده. ولی اکثریت اینگونه میگویند که شمس تبریزی ناگهان غیبت میکند.


از این لحظه به بعد یعنی از سال 645 تا پایان عمر که سال 672 بوده مولانا به سرودن مثنوی و غزلیات شمس می پردازد. که مجموعا حدود 60 هزار بیت(مثنوی 25 هزار و غزلیات 35 هزار) می باشد.


اخلاق وافکار مولانا:


در اینجا سخن از پارسای عاشق پیشه و پاکباز ؛ مجذووب و سرانداز و سوخته بلخ است که سالها اسیر بی دلان بود و به برکت عشق ترک اختیار کرد و سوزش جان را نه از طریق کلام بلکه بوسیله نغمه های نی بگوش جهانیان رسانید؛ نوای بی نوایی سر داد و بلاجویان را به دنیای پرجاذبه و عطرانگیز عشق دعوت کرد و در گوش هوششان خواند که در این وادی مقدس ؛عقل ودانش را باعشق سودای برابری نیست.جلال الدین محمد مولوی ،جان باخته دلبسته محتشمی است که بی پروا جام جهان نما ی عشق را از محبوبی بنام شمسملک داد تبریز در دست گرفت و تا آخرین قطره آن را مشتاقانه نوشید و سپس گرم شد ،روحش بپرواز در آمد بروی بالهای گسترده آواهای دل انگیز موسیقی نشست وصلا در داد :


 جان من کوره است و با آتش خوش است


کوره راه این یبس که خانه آتش است


خوش بسوز این خانه را ای شیر مست


خانه عاشق چنین اولی تر است


اوست که در عرصه الهام و اشراق پرو بال گشود  مفهوم عشق را به شیوهای نظری و عملی برای صاحبدلان توجیه کرد وخواننده کنجکاو اشعارش را از محدود به نامحدود سیر داد او از خود واراسته و بروح ازلی پیوسته بود  موج گرم و خروشان عشق پسر بهاء ولد صاحب تعینات خاص را پریشان و آشفته کرد خرقه و تسبیح رابسویی گذاشت و گفت:


آن شد که می نشستم چون زاهدان به خلوت


عنقا چگونه گنجد در کنج آشیانه


منبعد با حریفان دور مدام دارم


در گوشه خرابات با زخمه چغانه


مولانا در لحظات و آنات شور و شیدایی که با عتراف خودش «رندان همه جمعند در این دیر مغانه» چه زیبا آتش سوزان را برابر دیدگان وارستگان بکمک کلمات موزون الهامی مجسم می کند بطوریکه خواننده صاحبدل لهیب این اسطر لاب اسرار حقایق را در جان عاشق پیش خود احساس می نماید شمس تبریزی که بود که چنین آتشی در تار و پود فقیه بلخ افروخته بود که وادارش کرد مانند چنگ . رباب مترنم شود و بگوید:


همچو پروانه شرر را نور دید


احمقانه در فتاد از جان برید


لیک شمع عشق آن شمع نیست


روشن اندر روشن اندر روشنی است


او به عکس شمعهای آتشی است


می نماید آتش و جمله خوشی است


جلال الدین محمد مدیحه سرای صفا وفا وانسانیت توجیه تازه ظریف و دقیقی از عشق دارد که تا کنون در فرهنگنامه های دارالعلم جهانی عشق درباره آن چنین سخنی نیامده و توجیه نشده است مکالمه و مناظره عقل با عشق در دیوان کبیر و دیوان معرفت «مثنوی» بحث انگیز و خواندنی است مولانای عاشق بلاکشان صبور آتش خواری را در وادی عشق می طلبد و وارستگانی را دعوت می کند که در برابر ناملایمات ناشی از مهجوری و مشتاقی دامن تحمل و توکل از دست ندهد و سوز طلب را از بلا باز شناسد.


بیقراری نا آرامی جلال الدین محمد مولود حدت . شدت . غیرت و صداقت در عشق شمس اسیت که همه کاینات را دروجود معشوق می دید و خود را دیوانه عشق می دانست چه بسیار روزان و سرشبانی سرکشتگی و آشفتگیش را در سماع و پایکوبی می گذرانید واستمرار در چرخندگی بیانگر طبیعت نا آرامش بود ظاهر بیان قونیه می گفتند مدرس بلامنازع روم شرقی را از درد عشق دیوانه شده است .


مولانا با اینکه در سی و پنجمین بهار زندگیش بود عشق شمس کهنسال طوفانی در روح و جانش  برانگیخت ولی جلاالدین محمد از این طوفان که چون نیزک یا شهاب تاقب در آسمان دلش جهید و سراسر پیکرش یکباره گرم کرد شادمان بود و رندانه می گفت :


من ذوق و نور شده ام این پیکر مجسم نیستم


برای درک عظمت منشور عرفان ویژه جلال الدین محمد که در آثارش پنهانست باید شناگر باد تجربه ای بود از دریاهای مواج و سهمگین دیوان کبیر شش دفتر مثنوی و رساله مافیه نهراسید و شناوری کرد تا صدفهای حامل درهای یتیم را فراچنگ آورد. بمراتب درین سیر و سلوک که هفت وادی یا هفت منزل و بقولی هفت خوان نصوف است توجهی نداشته فقط مداح عظمت و مقام و مرتب انسان و حضورش در کاینات بوده و معرفت صوفیانه را از خویشتن شناسی آغاز کرده و معتقد است هر سالک مومنی وقتیکه صفحات کتابی وجود تکوینی خود را با خلوص نیت مطالعه و محتوای آنرا بخوبی درک نمود بی شک پروردگار خود را بهتر شناخته است پس مفاتح عرفان جلال الدین محمد خود شناسی است .


اخلاق ،افکار وعقاید مولوی دریایی بس عطیم و پهناور است که در این گفتار بیش از یک قطره آن ر ا نمی توان ارائه داد،باید سالها در عرفان غور کرد تا توفیق درک مطالب اثر عظیم مولانا را به دست آورد و توانست پیرامون افکار او شرح و تعلیق نوشت.مولانا جلال الدین رومی یا مولانا محمد بلخی خراسانی در بیان اطوار عشق ‌‌، زبان خاص خود را دارد . مولانا دارای بیانی گرم و نغمانی خسته و در مقام بیان تحقیقات عرفانی مطالب را تنزل می دهد تا به فهم نزدیک شود و در عذوبت بیان و گرمی سخن آدمی را جذب می کند و شور و  حالی خاص می بخشد.مولانا نیک آگاه بود که همه مظاهر جز اسطرلابهای ضعیفی که راه به سوی آفتاب الهی را نشان میدهند ،نیستند .اما اگر غباری بر نمی خاست و یا برگهای باغ به رقص در نمی آمد ند ،جنبش نسیم پنهان که جهان را زنده میدارد گچونه قابل رءیت می شد ؟هیچ چیز بیرون از این رقص نیست:


عالم همه مظهر تجلی حق است


مولوی مردی پخته و عارفی جامع و در عین شوریدگی دارای متانت و از لحاظ جامعیت و تبحر در علوم ادبی ‌،عربی و فارسی و احاطه به دواین شعرا و تسلط به حدیث و قران و علم کلام و تحصیل عرفان و تصوف به نحو عمیق ،و افزون بر همه فضائل دارای هوش و استعداد حیرت آور است مولانا عارف کاملی بود که با شمس الدین تبریزی بر سبیل اتفاق مواجه شد و آنچنان استعداد ذاتی ومقام و حال او مستعد از برای جهش و جذبه آماده از برای جرقه ای بود که خرمن وجود او را بسوزاند و تبدیل به شعله تابناک کرد .و چه بسا نزد مولانا نیز حقایقی بود که شمس بعد از انقلاب احوال دوست ومرید حود می توانست از آن تاثیر پذیرد .


زهی خورشید بی پایان که ذراتت سخن گویان


تو نور ذات الهی ،تو الهی ،نمی دانم


آنچه را مولوی می ستاید ،تنها خورشید درخشان وفیض بخش نیست ،بلکه آن نور مشفقی است که ثمره به بار می آورد و عالم را سرشار می سازد.


نردبان روحانی:


مولوی حیات را حرکت بی وقفه به سوی تعالی می داند .استکمال تمامی آفرینش از فروترین تظاهر تا برترین تجلی ‌،و سیر تکاملی فرد ،هردو را می توان در رتو این نور لحاظ کرد.نردبانی که انسان را رو به آسمان می برد پیر راشد در مراحل منظم ،مرد سفر را به سوی حقایق عالی تر ارشاد می کندتا آنکه درهای حق گشوده می شود و دیگر در عشق نیاز به نردبان نیست ،سماع نیز نردبانی به سوی آسمان است سلامت نفس و صفا وصمیمیت دمیدن حیات و روحیه نشاط وامید در ارواح و نفوس از خواص بارز مولاناست.


روحیه مریدداری و جلب نفوس و تزریق عبودیت نسبت به او در مریدان در روح بلند آن رادمرد وجود نداشته است .مطالعه آثار مولانا و پژوهش در افکار او از موجبات عدم ابتلاء انسانها به الحاد و بد آموزی و سبب درک مبانی و عقاید دینی و ارجاع نفوس به توحید و ایجاد شوق در پی گیری مباحث اصول وعقاید است.او در نتزل دادن مبانی صعب عرفانی و القاء آن به صاحبان ذوق بی اندازه ماهر و موفق بوده است و در کلمات او شطحیات دیده نمی شود.مولانا در جنب بیان حقایق با بیانی جذاب به ادبیات فارسی خدمت وصف ناپذیر کرده است .


تواضع و مردم آمیزی مولانا در میان بازاریان و بازرگانان و حتی رنود عیاران شهر هم علاقه مندان بسیار برای او فراهم آورده بود.وی که در موکب مریدان خاص و طالب علمان مشتاق با هیبت و جلال عالمانه به محل درس یا وعظ میرفت در کوی وبازار با شرم وفروتنی انسانی حرکت می کرد ،با طبقات گونه گون مردم از مسلمان ونصارا ،سلوک دوستانه داشت .عبوس رویی زهد فروشان وخودنگری عالم نمایان بین او وکسانی که مجذوب احوال و اقوالش می شدند فاصله به وجود نمی آورد .در برخورد با آنها تواضع  میکرد ،به دکان آنها می رفت ،دعوت آنها را می پذیرفت ،واز عیادت بیمارانشان غافل نمی ماند .حتی از صحبت رندان وعیاران هم عار نداشت و نسبت به نصارای شهر نیز با لطف و رفق برخورد می کرد و به کشیشان آنها تواضع می کرد و اگر گه گاه با طنز ومزاح سر بسرشان می گذاشت ناظر به تحقیر آنها نبود نظر به تنبیه و ارشاد آنها داشت.


از کثرت مریدان زیاده مغرور نمی شد و اگر از  تحسین و تملق  آنها لذت می برد ، از اینکه آن گونه سخنان را در حق خود باور کند پرهیز داشت و اگر گه گاه سخنانش از دعوی خالی به نظر نمی آمد ناظر به تقریر حال اولیا بود ،در مورد خود چنان دعویها را جدی نمی گرفت .با این مریدان ،هرگز از روی ترفع و استعلا  سخن نمی گفت ،نسبت به آنها  مهر و دوستی بی شائبه می ورزید و از تحقیر و ایذای آنها ، که رسم بعضی مشایخ عصر بود ،خودداری داشت.در خلوت و جلوت به سوالهاشان جوابهای ساده ،روشنگر وعاری از ابهام می داد .آنها را در مقابل تجاوز و تعدی ظالمان حمایت می کرد ، در مواردی که خطاهاشان خشم ارباب قدرت را بیش از د استحقاق بی می انگیخت از آنها شفاعت می نمود .درباره آنها هر جا ضرورت می دید نامه توصیه به ارباب می نوشت و هر جا میان آنها با عمال  سلطان مشکلی پیش می آمد در رفع آن اهتمام و عنایت خاص می ورزید. او هیچ اصراری در جلب عوام نداشت ،خواص شهر هم مثل عوام مجذوب او می شدند و در بین طبقات امرا و اعیان هم مثل طبقات محترقه و اصناف دوستداران بسیار داشت .در عبور از کوی وبازار حتی منسوبان درگاه سلطان وقار و استغنای محجوبانه او را با نظر توفیر می دیدند و در ادای احترام به وی از مریدان و طالب علمانی که در رکابش حرکت می کردند واپس نمی ماندند .در تمام مسیر او هر کس فتوایی شرعی می خواست ،هر کس مشکلی در شریعت یا طریقت برایش پیش می آمد ،وحتی هر کس مورد تعقیب یا آزار حاکمی یا ظالمی بود عنان او را می گرفت ،از او سوال می کرد ، با او می گفت و می شنید ،و از او یاری وراهنمائی می جست .معهذا خار اندیشه ای مبهم و نامحسوس این غرو ر وناخرسندی او را منغض می کرد .بیحاصلی علم ،بیحاصلی جاه فقیهانه و بی حاصلی شهرت عام هر روز بیش از پیش در خاطرش روشن می شد .درس ،فتوا و تمام آنچه وی آن را به قول مریدان برای نیل به اکملیت جستجو کرده بود هر روز بیش از پیش نمود سراب ونقش بر آب به نظرش می رسید .کدامیک از اینها بودکه انسان را از حقیقت ،از انسانیت و از خدا دور نمی ساخت ؟با این مایه شهرت و این اندازه حیثیت انسان می توانست قاضی و حاکم شود،مستوفی و کاتب شود ،والی  ووزیر شود ،در اموال یتیمان و املاک محرومان به هر بهانه ای تصرف نماید ،اوقاف و وصایا و حسبت و مظالم را قبضه کند ،امابا آنچه از این همه برایش حاصل میشد جز آنکه هر روز بیش از پیش در حیات بهیمی مستغرق گردد و هر روز بیش از پیش از حقیقت انسانی ،از کمال نفس و از راه خدا فاصله پیدا کند چه حاصل دیگر عایدش میشد. به اعتقاد وی تا آنجا که سلوک روحانی سیر الی الله بود ضرورت پیروی از شریعت را از سالک را از هر گونه بدعتگرایی و انحراف پذیری باز می داشت .مولانا که هر گونه تجاوز و عدول از احکام شریعت را در این سلوک از جانب سالک موجب ضلال و در خور تقبیح می دانست رعایت این احکام را نه فقط لازمه تسلیم به حکم حق بلکه در عین حال متضمن مصلحت خلق نیز تلقی می کرد .از جمله یک جا که برای علمای اهل دیانات به تقریر علل غایی اجکام شریعت می پرداخت خاطر نشان کرد که ایمان ناظر به تطهیراز شرک بود،نماز توجه به تنزیه از کبر ،زکات برای تسبیب رزق منظور شد،جنانکه هدف از منکر به جهت تقویت دین بود،امر به معروف به رعایت مصلحت عام بود و نهی از منکر به جهت بازداشت بی خردان از نارواییها ضرورت داشت.بدین گونه حکم شریعت را هم مشتمل بر ضرورت و هم متضمن مصلت نشان می داد ..


 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۳۵
معصومه رستمی

سعدی در   شیراز   زاده شد. سعدی هنوز کودک بود که پدرش در گذشت. در دوران کودکی با علاقه زیاد به مکتب می‌رفت و مقدمات علوم را می‌آموخت. هنگام نوجوانی به پژوهش و دین و دانش علاقه فراوانی نشان داد. اوضاع نابسامان ایران در پایان دوران سلطان  محم خوارزمشاه  و بخصوص حمله سلطان   غیاث الدین   ، برادر   حلال الدین خوارزمشاه به شیراز سال ۶۲۷ سعدی راکه هوایی جز کسب دانش در سر نداشت برآن داشت دیار خود را ترک نماید. سعدی در شیراز به مدرسه ی نظامیه رفت و در آنجا از آموزه‌های  امام محمد غالی بیشترین تأثیر را پذیرفت سعدی در گلستان غزالی را «امام مرشد» می‌نامد. غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهاب‌الدین عمر سهروردی نیز حضور یافت و در عرفان از او تأثیر گرفت.این شهاب الدین عمر سهروردی را نباید با شیخ اشراق، یحیی سهروردی، اشتباه گرفت..

پس از پایان تحصیل در بغداد، سعدی به سفرهای گوناگونی پرداخت که به بسیاری از این سفرها در آثار خود اشاره کرده‌است. در این که سعدی از چه سرزمین‌هایی دیدن کرده میان پژوهندگان اختلاف نظر وجود دارد و به حکایات خود سعدی هم نمی‌توان چندان اعتماد کرد و به نظر می‌رسد که بعضی از این سفرها داستان‌پردازی باشد

سعدی در حدود 655 قمری به شیراز بازگشت . در دوران ابوبکربن سعدبن زنگی شیراز پناهگاه دانشمندانی شده بود که از دم تیغ تاتار جان سالم بدر برده بودند. در دوران وی سعدی مقامی ارجمند در دربار به دست آورده بود. در آن زمان ولیعهد مظفرالدین ابوبکر به نام سعد بن ابوبکر که تخلص سعدی هم از نام او است به سعدی ارادت بسیار داشت. سعدیبوستان را که سرودنش در ۶۵۵ به پایان رسید، به نام بوبکر سعد کرد. هنوز یکسال از تدوین بوستان نگذشته بود که در بهار سال ۶۵۶ دومین اثرش گلستان را بنام ولیعهد سعدبن ابوبکر بن زنگی نگاشت و خود در دیباچه گلستان می‌گوید. هنوز از گلستان بستان یقینی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۱۷
معصومه رستمی

زندگینامه حافظ شیرازی 



 

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ هجری قمری – ۷۲۹ هجری قمری)، شاعر بزرگ سده هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر اشعار او غزل هستند که به غزلیات حافظ شهرت دارند.او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او به گونه‌ای به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند. 


زندگی‌نامه 

اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و مادرش نیز اهل کازرون بوده‌است. در اشعار او که می‌تواند یگانه منبع موثّق زندگی او باشد ، اشارات اندکی از زندگی شخصی و خصوصی او یافت می‌شود. با این همه آنچه با تکیه به اشارات دیوان او و برخی منابع معتبر قابل بیان است ، آن است که او از نظر مالی در خانواده‌ای در حد متوسط جامعه زمان خویش متولد شده‌است (با این حساب که کسب علم و دانش در آن زمان اصولاً مربوط به خانواده‌های مرفه و بعضاً متوسط جامعه بوده‌است). در نوجوانی قرآن را با چهارده روایت آن از بر کرده و از همین رو به حافظ ملقب گشته‌است. در دوران امارت شاه شیخ ابواسحاق به دربار راه پیدا کرده و احتمالاً شغل دیوانی پیشه کرده‌است. شاعری پیشه اصلی او نبوده و امرار معاش او از طریق شغلی دیگر (احتمالاً دیوانی) تأمین می‌شده‌است. 


دیوان حافظ 

دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل ، چند قصیده ، دو مثنوی ، چندین قطعه و تعدادی رباعی است ؛ تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه‌های گوناگون به زبان فارسی و دیگر زبان‌های جهان به‌چاپ رسیده‌است. شاید تعداد نسخه‌های خطّی ساده یا تذهیب شده آن در کتابخانه‌های ایران ، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد. 


غزلیات 

حافظ را چیره‌دست‌ترین غزل سرای زبان فارسی دانسته‌اند. موضوع غزل ، وصف معشوق ، می و مغازله ‌است و غزل‌سرایی را باید هنری ادبی دانست که درخور سرود و غنا و ترانه‌پردازی است.با آن‌که حافظ غزل عارفانه مولانا و غزل عاشقانه سعدی را پیوند زده ، نوآوری اصلی او در تک بیت‌های درخشان ، مستقل ، و خوش‌مضمون فراوانی است که سروده‌است. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سوره‌های قرآن تأثیر گرفته‌است که آن را انقلابی در آفرینش این‌گونه شعر دانسته‌اند. 


ندیدم خوش تر از شعر تو حافظ / به قرآنی که اندر سینه داری 

واژه‌های کلیدی در اشعار حافظ 

در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت می‌شود که هر یک نقش اساسی و عمده‌ای را در بیان و انتقال پیام‌ها و اندیشه‌های عمیق برعهده دارد. به عنوان نقطه شروع برای آشکار شدن و درک این مفاهیم ، ابتدا باید با سیر ورود تدریجی آن‌ها در ادبیات عرفانی که از سده ششم و با آثار سنایی و عطار و دیگران آغاز گردیده آشنا شد. از جمله مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به واژگانی چون "رند" ، "صوفی" و "می" اشاره کرد: 


خدا را کم نشین با خرقه‌پوشان / رخ از «رند»ان بی‌سامان مپوشان 
در این خرقه بسی آلودگی هست / خوشا وقت قبای «می»فروشان 
در این «صوفی»وشان دَردی ندیدم / که صافی باد عیش دُردنوشان 

رند 

شاید کلمه‌ای دشواریاب‌تر از رند در اشعار حافظ یافت نشود. کتاب‌های لغت آن ‌را به عنوان زیرک ، بی‌باک ، لاابالی ، و منکر شرح می‌دهند ولی حافظ از همین کلمه بدمعنی ، واژه پربار و شگرفی آفریده‌است که شاید در دیگر فرهنگ‌ها و در زبان‌های کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد. 


اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست / رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی 
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی 

صوفی 


حافظ همواره صوفی را به‌بدی یاد کرده و این به سبب ظاهرسازی و ریاکاری صوفیان زمان او می باشد. 
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد / ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد 

فال حافظ 

مشهور است که امروز در خانه هر ایرانی یک دیوان حافظ یافت می‌شود. ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز بر سر سفره هفت سین و یا شب یلدا ، با کتاب حافظ فال می‌گیرند. برای این کار، یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی بخواند و یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلاح خوب فال می‌گیرد ؛ ابتدا نیت می‌کند ، یعنی در دل آرزویی می‌کند ، سپس به طور تصادفی صفحه‌ای را از کتاب حافظ می‌گشاید و با صدای بلند شروع به خواندن می‌کند. کسانی که ایمان مذهبی داشته باشند ، هنگام فال گرفتن فاتحه ای می‌خوانند و سپس کتاب حافظ را می‌بوسند ، آنگاه با ذکر اورادی آن را می‌گشایند و فال خود را می‌خوانند. 


دیشب به‌سیل اشک ره خواب می‌زدم / نقشی به‌یاد خطّ تو بر آب می‌زدم 
چشمم به‌روی ساقی و گوشم به‌قول چنگ / فالی به چشم و گوش درین باب می‌زدم 
ساقی به صوت این غزلم کاسه می‌گرفت / می‌گفتم این سرود و می ناب می‌زدم 
خوش بود وقت حافظ و فالِ مراد و کام / بر نام عمر و دولتِ احباب می‌زدم 

برخی حافظ را «لسان الغیب» می‌گویند. یعنی کسی که از غیب سخن می‌گوید و بر اساس بیتی از شعر حافظ ، او معتقد است که هیچ‌کس زبان غیب نیست: 


ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان / کدام محرم دل ره در این حرم دارد 

یکی از صنایع شعری ایهام است. بدین معنی که از یک کلمه معانی متفاوتی برداشت می‌شود. ایهام در اشعار حافظ به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته است. همچنین از مهم‌ترین خصوصیات شعر حافظ گستردگی مطالب ذکر شده در یک غزل اوست ؛ به گونه‌ای که در یک غزل از موضوع‌های فراوانی حرف می‌زند. از طرفی هر بیت شعر حافظ نیز به طور مستقل قابل تفسیر است. این ویژگی‌های شعر حافظ باعث شده که هرکس با هر نیتی که دیوان حافظ را بگشاید و غزلی از آن را بخواند در مورد نیت خود کلمه یا جمله‌ای در آن می‌یابد و فرد فکر می‌کند که حافظ نیت او را خوانده و به وی جواب داده‌است ، غافل از اینکه این ویژگی شعر حافظ است و در بقیه غزلیات او نیز کلمات یا جملاتی همخوان با نیت صاحب فال وجود دارد. 
حافظ زمانی که درمانده می‌شود به فال روی می‌آورد: 


از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش / زده‌ام فالی و فریاد رسی می‌آید 

افکار حافظ 

روزگار حافظ ، روزگار زهد فروشی و ریاورزی بوده‌است. آنان به‌جای آن‌که به‌راستی مردان خدا باشند و روندگان راه حقیقت ، اغلب خرقه‌داران و پشمینه‌پوشانی بودند که بویی از عشق نبرده ، به تندخویی شهرت داشتند و پای از سرای طبیعت بیرون نمی‌نهادند. در برابر صوفی، حافظ از عارف با نیکویی و احترام یادکرده است. او باده نوشی را برتر از زهدفروشی ریاکاران می‌داند. برخی حافظ را مانند نیچه و گوته فیلسوفی حساس به مسائل وجودی انسان می‌دانند که آزاداندیش ، دروغ ستیز و ضدخرافات است. 


عشق حافظ 

حافظ درباره عشق الهی که موضوع غزل‌های عرفانی اوست ، صحبت می‌کند. در مورد عشق انسانی هم وقتی از معشوقان جسمانی و مادی صحبت می‌کند ، خاطر نشان می‌کند که عشق وی همچون امری است که به یک سابقه ازلی ارتباط دارد. در غزل‌های عرفانی حافظ ، عشق مجازی همچون پرده‌ای به نظر می‌آید که عشق الهی در ورای آن پنهان است. 


علاقه به شیراز 

علاقه و دید حافظ به شیراز از منظر دیوان او و غزلیاتش به خوبی مشهود است و این اشارات با رویدادهای تاریخی زمان حافظ تطابق دارد. بنابراین در دیوان حافظ اگر غزلی شیوا و دلپسند خوانده می‌شود ، یقین در خلال ابیات آن رمزآسا و یا آشکارا واقعه‌ای در روانش و در اندیشه اش سیر می‌کند. چرا که حافظ را نباید یک شاعر ساده اندیش و مبالغه گو به شمار آورد ؛ زیرا وی پیش از اینکه حتی شاعر باشد ، به مسائل دینی و فلسفی و عرفانی کاملاً آشنایی داشته و بینش وی در منتهای دریافت تأملات و دقایق اجتماعی است. لذا دید و دلبستگی حافظ به شیراز از دو منظر قابل بررسی است: یکی مطابقت سروده‌هایش با رخدادهای جامعه که گاهی بر وفق مراد وی است و دیگر طبیعت متنوع و چهارفصل شیراز در آن برهه از زندگی حافظ. 
حافظ بعد از تحصیلات و کنجکاوی اش در فراگیری علوم زمان به عنفوان جوانی می‌رسد. شهر شیراز به یُمن دولت شیخ ابواسحاق اینجو ، حکمران فارس ، از امنیت و آرامش کاملی برخوردار بود و مردم از جمله حافظ جوان با کمال آسایش و راحتی روزگار می‌گذرانیدند. اماکن خیر در شهر ، مساجد ، مدارس و خانقاه ها و املاک فراوانی که بر آن ها وقف کرده بودند به‌وفور یافت می‌شد. شیخ ابواسحاق پادشاهی آزادی خواه بود که مردم را در آزادی های احتماعی مخیر می‌داشت. شیراز در یک زمینی هموار بنا شده بود که دور شهر بارویی از زمان آل بویه برجا مانده بود. بدین ترتیب حافظ جوان نیز در این جامعه آزاد ، با شعف و مصلحت جویی زندگی می‌کرد و مسائل سیاسی زمان را به دقت زیر نظر داشت. شیراز که به گفته ابن بطوطه ، بهشت روی زمین به شمار می‌آمد و از هر سو طرب و شادمانی بر آن بارز ، در این روزها شاهد جنب و جوش حافظ جوان بود که هم از ثروت بهره داشت و هم از دانش. او از حافظان قرآن بود و در همین زمان قاریان در شهر بودند که به آواز خوش قرآن می‌خواندند. 

با یورش محمد مبارزالدین ، حکمران کرمان و یزد ، به شهر شیراز ، سلطنت ابو اسحاق در هم پیچیده شد و این واقعه در شعر حافظ بازتابی تأسف انگیز دارد.دوران بعد از ابو اسحاق ، زمان استبداد مبارزالدین بود که اشعاری حاکی از خشم حافظ را به دنبال دارد. او پادشاهی تندخو ، ستمکار و متعصب بود ؛ به طوری که حافظ اغلب او را «محتسب» می‌نامد و از این که آزادی و امنیت مردم را ضایع کرده ، حافظ در اندیشه آزاردادن اوست. از این جهت برخلاف عقیده محتسب به سرودن اشعاری تند به الفاظی از می، میخانه ، باده و مغ می‌پردازد. 
حافظ ستم بر همشهریان را برنمی تافت و رندانه در احقاق حق مردم تلاش می‌کرد تا اینکه شاه شجاع ، پدر ریاکارش را کور کرد و خود به جای او نشست. دوران حکومت شاه شجاع دوباره آزادی و شادمانی مردم را به دنبال داشت و حافظ نیز به مراد دیرینه خود رسید.نکته دوم راجع به علاقه و دید حافظ به شیراز ، طبیعت سرسبز و مناظر بدیع و باغات دلگشای شیراز بود. بهار شیراز و عطر دل انگیز بهار نارنج آن لطف خاصی داشت و درختان سرو که باغ ها را پوشانده بودند و انواع میوه ها که در خاک شیراز پرورش می‌یافت ، دل از بیننده می‌ربود. گردشگاه‌های فراوان که از زمان سعدی نیز باقی مانده بود ، مردم را به طرف خود می‌کشانید. شاعر آرمان طلب شیراز با نگاه تیزبین خود به بهار باصفای شهرش «نسیم روضه» شیراز را بدرقه راه مسافران می‌کند. 


دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس / نسیم روضه شیراز پیک راهت بس 


حافظ شیراز بر خلاف سعدی بزرگوار ، دل از شیراز بر نکند و به سفر طولانی نپرداخت و یا اگر به سفری رفت ، یقین طولانی نبوده‌است. در مقام مقایسه نیز شیراز را بر شهر اصفهان رجحان می‌دهد. 
حافظ عمر خود را در شیراز که از صفا و زیبایی آن شهر و همچنین گلگشت مصلی و آب رکناباد خوشدل بود ، صرف نمود. زیبایی طبیعت و روانی طبع شاعر ، نگرش عمیق او را در محیط پیرامون خود عجین کرده بود. لذا با نگاهی دقیق به مجموع غیب‌گویی نکرده ، ولی از آن‌جا که به ژرفی و با پرمعنایی زیسته‌است و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته ، کار بزرگ هنری او آینه‌دار طلعت و طینت فارسی‌زبانان گردیده‌است. 


مرا تا عشق تعلیم سخن کرد / حدیثم نکته هر محفلی بود 
مگو دیگر که حافظ نکته‌دان‌ست / که ما دیدیم و محکم جاهلی بود 

وفات 
حافظ در سال ۷۹۲ هجری قمری در شیراز درگذشت. 



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۲۹
معصومه رستمی

رخشنده اعتصامی مشهور به پروین اعتصامی در بیست و پنجم اسفند ۱۲۸۵ هجری شمسی در تبریز متولد شد و در نیمه شب شانزدهم فروردین ۱۳۲۰ دار فانی را ودا گفت.او یکی از شاعران نامدار ادب فارسی و یکی از مفاخر ارزشمند خطه آذربایجان می باشد که در زمینه شعر و ادب همچنان می درخشد و از شاعران کم نظیر در این عرصه میباشد.

عمر پروین بسیار کوتاه بود، کمتر زنی از میان سخنگویان اقبالی همچون پروین داشت که در دورانی این چنین کوتاه شهرتی فراگیر داشته باشد. پنجاه سال و اندی است که از درگذشت این شاعره بنام می گذرد و همگان اشعار پروین را می خوانند و وی را ستایش می کنند و بسیاری از ابیات آن بصورت ضرب المثل به زبان خاص و عام جاری گشته است.

در کودکی با خانواده اش به تهران آمد . پدرش که مردی بزرگ بود در زندگی او نقش مهمی داشت ، و هنگامیکه متوجه استعداد دخترش شد ، به پروین در زمینه سرایش شعر کمک کرد.

 

 

مادر پروین
مادرش اختر اعتصامی نام داشت . او بانویی مدبر ، صبور ، خانه دار و عفیف بود ، وی در پرورش احساسات لطیف و شاعرانه دخترش نقش مهمی داشت و به دیوان اشعار او علاقه فراوانی نشان می داد.

پدر پروین
یوسف اعتصامی معروف به اعتصام الملک از نویسندگان و دانشمندان بنام ایران بود. وی اولین (چاپخانه) را در تبریز بنا کرد ، مدتی هم نماینده ی مجلس بود. اعتصام الملک مدیر مجله بنام (بهار) بود که اولین اشعار پروین در همین مجله منتشر شد ، ثمره ازدواج اعتصام الملک ، چهار پسر و یک دختر است.
پدر پروین میرزا یوسف اعتصامی پسر میرزا ایراهیم خان مستوفی ملقب به اعتصام الملک از اهالی آشتیان بود که در جوانی به سمت استیفای آذربایجان به تبریز رفت و تا پایان عمر در همان شهر زیست.
یوسف اعتصام الملک در 1253 - ۱۲۹۱ هـجری - در تبریز به دنیا آمد. ادب عرب و فقه و اصول و منطق و کلام و حکمت قدیم و زبانهای ترکی و فرانسه را در تبریز آموخت و در لغت عرب احاطه کامل یافت. هنوز بیست سال از عمرش نرفته بود که کتاب (قلائد الادب فی شرح اطواق الذهب) را که رساله ای بود در شرح یکصد مقام از مقامات محمود بن عمر الزمخشری در نصایح و حکم و مواعظ و مکارم اخلاق به زبان عربی نوشت که بزودی جز کتاب های درسی مصریان قرار گرفت. چندی بعد کتاب (ثورة الهند یا المراة الصابره) او نیز مورد تحسین ادبای ساحل نیل قرار گرفت .
کتاب (تربیت نسوان) او که ترجمه (تحریر المراة) قاسم امین مصری بود به سال 1279 - ۱۳۱۸ هـجری - انتشار یافت که در آن روزگار تعصب عام و بی خبری عموم از اهمیت پرورش بانوان در جامعه ایرانی رخ می نمود.
اعتصام الملک از پیشقدمان راستین تجدد ادبی در ایران و به حق از پیشوایان تحول نثر فارسی است. او با ترجمه شاهکارهای نویسندگان بزرگ جهان، در پرورش استعدادهای جوانان، نقش بسزا داشت. او علاوه بر ترجمه بیش از ۱۷ جلد کتاب در بهار ۱۳۲۸1289  هـجری - مجموعه ادبی نفیس و پرارزشی بنام (بهار) منتشر کرد که طی انتشار ۲۴ شماره در دو نوبت توانست مطالب سودمند علمی ، ادبی ، اخلاقی ، تاریخی ، اقتصادی و فنون متنوع را به روشی نیکو و روشی مطلوب عرضه کند.
اولین معلم او (پروین) در دوره ای که آموزش دختران امری باطل و مردود شمرده می شد همانا پدر گرامیش بود که خود جزو دانشمندان و سخندانان و از مترجمان بنام ایران بود. بنابراین ادبیات فارسی و عربی را با مهارت هر چه تمام در نزد پدر آموخت.
به ندرت در جرگه سایر اطفال وارد می شد. غالباً تنها بسر می برد اندیشه های بزرگ در سر می پروراند. در مجلس درس همیشه از سایرین پیشتاز بود. استعداد و قریحه لبریز او بزودی و هنگامی که بیش از هفت سال سن نداشت بروز کرد و در این زمان به سرودن اشعار مختلف پرداخت.
در هشت سالگی به شعر گفتن پرداخت و مخصوصا با به نظم کشیدن قطعات زیبا و لطیف که پدرش از کتب خارجی (فرنگی، ترکی و عربی) ترجمه می کرد طبع آزمایی می نمود و به پرورش ذوق می پرداخت.
در یازده سالگی به دیوان اشعار فردوسی ، نظامی ، مولوی ، ناصرخسرو ، منوچهری ، انوری ، فرخی که همه از شاعران بزرگ و نام آور زبان فارسی به شمار می آیند ، آشنا بود و از همان کودکی پدرش در زمینه وزن و شیوه های یادگیری آن با او تمرین می کرد.
گاهی شعری از شاعران قدیم به او می داد تا بر اساس آن ، شعر دیگری بسراید یا وزن آن را تغییر دهد ، و یا قافیه های نو برایش پیدا کند ، همین تمرین ها و تلاش ها زمینه ای شد که با ترتیب قرارگیری کلمات و استفاده از آنها آشنا شود و در سرودن شعر تجربه بی اندوزد.
هر کس کمی با دنیای شعر و شاعری آشنا باشد ، با خواندن این بیت ها به توانائی او در آن سن و سال پی می برد برخی از زیباترین شعرهایش مربوط به دوران نوجوانی ، یعنی یازده تا چهارده سالگی او می باشد ، شعر ( ای مرغک ) او در ۱۲ سالگی سروده شده است:

 

ای مُرغک خُرد ، ز آشیانه         تا کی حرکات کودکانه؟
رام تو نمی شود زمانه              مندیش که دام هست یا نه
شو روز به فکر آب و دانه        پرواز کن و پریدن آموز
در باغ و چمن چمیدن آموز       رام از چه شدی ؟ رمیدن آموز
بر مردم چشم ، دیدن آموز        هنگام شب آرمیدن آموز


 با خواندن این اشعار می توان دختر دوازده ساله ای را مجسم کرد که اسباب بازی اش (کتاب) است ؛ دختری که از همان نوجوانی هر روز در دستان کوچکش ، دیوان قطوری از شاعری کهن دیده می شود ، که اشعار آن را می خواند و در سینه نگه می دارد.
شعر (گوهر و سنگ ) را نیز در ۱۲ سالگی سروده است.
شاعران و دانشمندانی مانند استاد علی اکبر دهخدا ، ملک الشعرای بهار ، عباس اقبال آشتیانی ، سعید نفیسی و نصر الله تقوی از دوستان پدر پروین بودند ، و بعضی از آنها در یکی از روزهای هفته در خانه او جمع می شدند ، و در زمینه های مختلف ادبی بحث و گفتگو می کردند. هر بار که پروین شعری می خواند ، آنها با علاقه به آن گوش می دادند و او را تشویق می کردند.
قریحه سرشار و استعداد خارق العاده پروین در شعر همواره موجب حیرت فضلا و دانشمندانی بود که با پدرش معاشرت داشتند، به همین جهت برخی بر این گمان بودند که آن اشعار از او نیست.
پروین ، درتیر ماه ۱۳۰۳ شمسی برابر با ماه ۱۹۲۴ میلادی در سن ۱۸ سالگی ، دوره مدرسه دخترانه آمریکایی را که به سرپرستی خانم میس شولر در ایران اداره می شد فارغ التحصیل شد ، او در تمام دوران تحصیلی ، یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود. البته پیش از ورود به مدرسه ، معلومات زیادی داشت ، او به دانستن همه مسائل علاقه داشت و سعی می کرد ، در حد توان خود از همه چیز آگاهی پیدا کند. مطالعات او در زمینه زبان انگلیسی آن قدر پیگیر و مستمر بود که می توانست کتابها و داستانهای مختلفی را به زبان اصلی ( انگلیسی ) بخواند . مهارت او در این زبان به حدی رسید که ۲ سال در مدرسه قبلی خودش ادبیات فارسی و انگلیسی تدریس کرد.
در خرداد ۱۳۰۳ ، جشن فارغ التحصیلی پروین و هم کلاس های او در مدرسه برپا شد. او خطابه ای با عنوان" زن و تاریخ" ایراد کرد. در سخنرانی خود از وضع نامناسب اجتماعی ، بی سوادی و بی خبری زنان ایران حرف زد. این سخنرانی ، بعنوان اعلامیه ای در زمینه حقوق زنان ، در تاریخ معاصر ایران اهمیت زیاد دارد.
پروین در قسمتهای از اعلامیه (زن و تاریخ) گفته است:
داروی بیماری مزمن شرق منحصر به تعلیم و تربیت است ، تربیت و تعلیم حقیقی که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گسترده معروف مستفیذ نماید.
و درباره راه چاره اش گفته است :
پیداست برای مرمت خرابی های گذشته ، اصلاح معایب حالیه و تمهید سعادت آینده ، مشکلاتی در پیش است. ایرانی باید ضعف و ملالت را از خود دور کرده ، تند و چالاک این پرتگاه را عبور کند.
او در این خطابه از ظلم مرد به شریک زندگی خویش که سهیم غم و شادی اوست سخن می گفت .خانم میس شولر، رئیس مدرسه آمریکایی دختران خاطرات خود را از تحصیل و تدریس پروین در آن مدرسه چنین بیان می کند.
پروین، اگر چه در همان اوان تحصیل در مدرسه آمریکایی نیز معلومات فراوان داشت، اما تواضع ذاتیش به حدی بود که به فرا گرفتن مطلب و موضوع تازه ای که در دسترس خود می یافت شوق وافر اظهار می نمود.
پروین پدرش را در کلیه سفرهای داخلی و خارجی اش همراهی می کرد و بر تجارت و آگاهی های خود بسی می افزود. او اشعار زیادی سروده و آثار گرانقدری از خود به جای گذاشته که می توان او را یکی از ستاره های درخشان آسمان ادب ایران دانست. اگر تعداد زن های مطرح و مشهور ایران را در پیش چشم خود مجسم کنیم آنوقت پی به عظمت و والایی این شخصیت محجوب و پاکدامن می بریم . او در تمام سرودهای خود راه تاریک زندگی را با پند و اندرز روشن می کرد. اشعار وی بیشتر در مورد مسایل اجتماعی و ظلم و بیداد شاهان و فقر عمومی می باشد.

ازدواج پروین
پروین در نوزده تیر ماه ۱۳۱۳ با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت.شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همگامی این دو طبع مخالف نمی توانست دیری بپاید و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت.
پروین پس از جدایی برای مدتی کوتاه سیمای متین و موقر خویش را با غباری از گرفتگی پوشاند. اما این تغییر را فقط اطرافیان پروین که همواره با او بودند می توانستند درک کنند.
با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود. درباره دوره زناشویی خود فقط سه بیت ذیل را گفته است:

ای گل! تو ز جمعیت گلزار چه دیدی؟        جز سر زنش و بدسری خار چه دیدی؟
ای لعل دل افروز، تو با این همه پرتو       جز مشتری سفله به بازار چه دیدی؟
رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت     غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟

بعد از آن واقعه تأثیرانگیز پروین مدتی کتابدار کتابخانه دانشسرای عالی تهران (دانشگاه تربیت معلم کنونی) بود . کتابداری ساکت و محجوب که بسیاری از مراجعه کنندگان به کتابخانه نمی دانستند او همان شاعر بزرگ است . پروین در این مدت به سرودن اشعار ناب خود نیز ادامه می داد.
پروین یک قسمت از اشعار خود را که مطبوع طبع وقار وی نبود، چند سال پیش از مرگ خود سوزاند و بعضی از اشعار وی نیز پیش از آنکه به صورت دیوانی منتشر شود، در مجله «بهار» که به قلم پدر ادیبش ، مرحوم یوسف اعتصام الملک انتشار می یافت چاپ می شد.
در سال ۱۳۱۴ دیوان پروین اعتصامی، شاعره توانای ایران، به همت پدر ادیب و گرانمایه اش انتشار یافت و دنیای فارسی زبان از ظهور بلبل داستان سرای دیگری در گلزار پر طراوت و صفای ادب فارسی آگاهی یافت و از غنچه معطر ذوق و طبع او محفوظ شد.
پس از چاپ دیوانش وزارت فرهنگ نیز از او تقدیر کرد.
چاپ اول دیوان که آراسته به دیباچه پر مغز شاعر و استاد سخن شناس ملک الشعرای بهار و حاوی نتیجه بررسی و تحقیق او در تعیین ارزش ادبی و ویژگیهای سخن پروین بود شامل بیش از یکصد و پنجاه قصیده و مثنوی در زمان شاعر و با قطعه ای در مقدمه از خود او تنظیم شده بود. پروین با اعتقاد راسخ به تأثیر پدر بزرگوارش در پرورش طبعش، دیوان خود را به او تقدیم می کند .
ملک الشعرای بهار در چارچوب اول دیوان پروین اعتصامی، دیباچهای دارد که قسمتی از آن ذیلاً نقل می شود:
«این دیوان ترکیبی است از دو سبک و شیوه لفظی و معنوی، آمیخته به سبکی مستقل آن دو، یکی شیوه شعرای خراسانی، خاصه استاد ناصر خسرو و دیگری شیوه شعرای عراق و فارس بخصوص شیخ مصلح الدین سعدی است و از حیث معانی نیز بین افکار و خیالات حکما و عرفاست و این جمله با سبک مستقلی که خاص عصر امروز و بیشتر پیرو تجسم معانی و حقیقت جویی است ترکیب یافته و شیوه بدیعی را بوجود آورده است. قصائد این دیوان، عطر و بوی قصاید ناصر خسرو را دارد و در ضمن آنها ابیاتی که زبان شیرین سعدی و حافظ را فریاد میآورد بسیار است، و بالجمله در پند و اندرز و نشان دادن مکارم اخلاق و تعریف حقیقت دنیا از نظر فیلسوف و عارف و تسلیت خاطر بیچارگان و ستمدیدگان و مفاد (قل متاع الدنیا قلیل) و (نجی المخفون) دل خونین مردم دانا را سراسر تسلیتی است، در همان حال راه سعادت و شارع حیات و ضرورت دانش و کوشش را نیز به طرزی دلپسند بیان میکند و میگوید که در دریای شوریده زندگی با کشتی علم و عزم راهنورد باید بود و در فضای امید و آرزو با پر و بال هنر پرواز باید کرد. علم سرمایه هستی است نه گنج زر و مال، روح باید که از این راه توانا گردد... »
پروین اعتصامی به تمام شرایط شاعری عمل کرده است، اگر احیانا ً به قول نظامی عروضی، دوازده هزار بیت شعر از اساتید را حفظ نداشته باشد، باز به قدریکه وی را بتوان با کلمات و اصطلاحات و امثال متقدمین تا آن درجهای که ضرورت دارد آشنا خواند، آشناست.
هر گاه تنها غزل «سفر اشک» از این شاعره شیرین زبان باقیمانده بود، کافی بود که وی را در بارگاه شعر و ادبیات حقیقی جایگاهی عالی و ارجمند بخشد، تا رسد به «لطف حق»، «کعبه دل»، «گوهر اشک»، «روح آزاد»، «دیده و دل»، «دریای نور»، «گوهر و سنگ»، «حدیث مهر»، «ذره»، «جولای خدای»، «نغمه صبح»، و سایر قطعات باقیمانده که هر یک برهان آشکار بلاغت و سخندانی است.
هنر شاعره بزرگ ما این است که توانسته است این معنای بزرگ را در همه جا در گفتار خود به شکلی جاذب و اسلوبی لطیف بپروراند و حقیقت عشق را مانند میوه پاک و منزهی که از الیاف خشن و شاخ و برگ بیهوده و مسموم جدا ساخته باشند، با صفای اثیر و درخشندگی نور و چاشنی روح بر سر بازار سخن رواج دهد.
پدر پروین یک جلد از آن را همراه نامه ای به علامه قزوینی به پاریس فرستادند ایشان پس از مطالعه دیوان، نامه ای نوشتند که شرح مختصری از آن در متن ذیل آمده است:
آقای عزیز و محترم و معظم ـ مرقومه کریمه، مورخه ۲۴ آبان با یک جلد دیوان خانم پروین اعتصامی، چندی قبل زیارت گردید و با کمال لذت و تمتع، قسمت عمده این دیوان و مخصوصا قصاید آن را مطالعه کردم، و هر چه بیشتر می رفتم و بیشتر می خواندم، استعجاب من به تعجب مبدل می شد که چگونه امروزه در این قحط الرجال فضل و ادب، یک چنین «ملکه النساء الشواعر» در ایران ظهور کرده و به سرودن اشعاری در درجه اول از فصاحت و سلاست و متانت که لفظا و معنا و مضمونا و فکرا با بهترین قصاید اساتید و مخصوصا ناصر خسرو (که گویا بیشتر شیوه او، مطمح نظر خانم بوده) دم برابری می زند، و موفق گشته است!
مثلا این قصیده :

یکی پرسیداز سقراط کز مردن چه خواندستی         بگفت ای بی خبر،مرگ ازچه نامی زندگانی را
اگر زیـن خاکدان پست، روزی بر پری بینی          که گردونها و گیتی هاست، ملک آن جهانی را
چراغ روشن جان را، مکن درحصن تن پنهان       مپـیچ اندر میان خرقه، این یاقـوت کانـی را

به راستی جای بسی تحسین و تمجید است که خانم جوانی از خانم های ایران با اوضاع و کیفیات حاضر، به ساختن اشعاری بدین پایه از استحکام الفاظ و صحت آن نحوا و صرفا و لغه و املا و فصاحت عدیم النظیر و خلو آن از جمیع عیوب فنی، موفق شده است.»

پروین پس از درگذشت پدر، این ابیات را در سوک وی سروده است:

 

پدر،آن تیشه که برخاک تو زد دست اجل        یوسفت نام نهادند و به گـرگت دادنـد
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی          از نـدانستن مـن، دزد قضـا آگه بود
آنکه در زیر زمین، داد سر و سامانـت          به سر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی        بی تو اشک و غم حسرت، همه مهمان منند
صـفحه روی ز انـظار، نـهان میدار             دهر بسیار چو من سر به گریبـان دیده است
عضو جمعیت حق گشتـی و دیگر نخوری        گل و ریحان کدامین چـمنت بـنمودند؟
مـن که قدر گـهر پاک تـو میدانستم                من که آب تو ز سر چشـمه دل میـدادم
من یکی مرغ غزل خوان تو بودم، چه فتاد       گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
 تیشهای بود که شد باعث ویرانـی من            مرگ، گرگ توشد، ای یوسف کنعانی من
خاک، زندان توگشت، ای مه زندانی من         چو تو را برد، بخندید به نادانـی من
کاش میخورد غم بی سر و سامانی من         آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
بی تو در ظلمتم ای دیده نورانی مـن            قدمـی رنجه کن از مهر، به مهمانی من
تا نخوانند در این صفحه، پریشانی من          چه تفاوت کندش سر به گریبانی من ؟
غم تنهایی و مهجوری و حیرانـی من            که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من             آب و رنگت چه شد، ای لاله نغمانی من؟
که دگر گوش ندادی به توا خوانی من؟          ای عجب تعد تو با کیست نگهبانی من؟
 

دعوت دربار و مدال درجه سه
معمولا رسم است که دولت ، دانشمندان و بزرگان علم و ادب را طی برگزاری مراسمی خاص ، مورد ستایش و احترام قرار می دهد . در چنین مراسمی وزیر یا مقامی بالاتر ، مدالی را که نشانه سپاس ، احترام و قدردانی دولت از خدمات علمی و فرهنگی فرد مورد نظر است ، به او اهدا می کند ، وزارت فرهنگ در سال ۱۳۱۵ مدال درجه سه لیاقت را به پروین اعتصامی اهدا کرد ولی او این مدال را قبول نکرد.
گفته شده که حتی پیشنهاد رضا خان را که از او برای ورود به دربار و تدریس به ملکه و ولیعهد وقت دعوت کرده بود ، نپذیرفت ، روحیه و اعتقادات پروین به گونه ای بود که به خود اجازه نمی داد در چنین مکان هایی حاضر شود . او ترجیح می داد در تنهایی و سکوت شخصی اش به مطالعه بپردازد.
او که در ۱۵ سالگی درباره ستمگران و ثروتمندان به سرودن شعر پرداخته ، چگونه می تواند به محیط اشرافی دربار قدم بگذارد و در خدمت آنها باشد ؟
او که انسانی آماده ، دارای شعوری خلاق و همواره درگیر در مسائل اجتماعی بود به این نشان ها و دعوت ها فریفته نمی شد.

دوران بیماری و مرگ پروین
پروین اعتصامی ، پس از کسب افتخارات فراوان و درست در زمانی که برادرش - ابوالفتح اعتصامی - دیوانش را برای چاپ دوم آن حاضر می کرد و در حالی که آسمان ادب و فرهنگ ایران انتظار سال های متمادی خدمت مجدانه وی را داشت تا بسی غنی گردد، بی هیچ نوع سابقه کسالت، ناگهان در روز سوم فروردین ۱۳۲۰ بستری شد پزشک معالج او ، بیماری اش را حصبه تشخیص داده بود ، اما در مداوای او کوتاهی کرد و متاسفانه زمان درمان او گذشت
نیمه شب شانزدهم فروردین پزشک خانوادگی اش را چندین بار به بالین او خواندند و حتی کالسکه آماده ای به در خانه اش فرستادند ، ولی او نیامد و ... پروین در آغوش مادرش چشم از جهان فرو بست و رخ در نقاب خاک کشید و رخت از این دنیای فانی بربست.
پیکر پاک او را در آرامگاه خانوادگی اش در شهر قم و کنار مزار پدرش در صحن مبارک حضرت معصومه (س) ، به خاک سپردند . پس از مرگش قطعه شعری از او یافتند که معلوم نیست در چه زمانی برای سنگ مزار خود سروده بود . این قطعه را بر سنگ مزارش نقش کردند ، آنچنانکه یاد و خاطره اش در دل مردم نقش بسته است



اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است

گر چه جز تلخی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است

صاحب آنهمه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است

دوستان به که ز وی یاد کنند دل بی دوست دلی غمگین است

خاک در دیده بسی جان فرساست سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد هر که را چشم حقیقت بین است

هر که باشی و زهر جا برسی آخرین منزل هستی این است

آدمی هر چه توانگر باشد چو بدین نقطه رسد مسکین است

اندر آنجا که قضا حمله کند چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن دهر را رسم و ره دیرین است

خرم آن کس که در این محنت‌گاه خاطری را سبب تسکین است



سخن استاد ملک الشعرای بهار درباره اشعار پروین اعتصامی
شعر پروین شیوا، ساده و دلنشین است. مضمون های متنوع پروین مانندباغ پرگیاهی است که به راستی روح را نوازش می دهد. اخلاق و همه تعابیر و مفاهیم زیبا و عادلانه آن چون ستاره ای تابناک بر دیوان پروین می درخشد چنانکه استاد بهار در مورد اشعار وی می فرمایند پروین در قصاید خود پس از بیانات حکیمانه و عارفانه روح انسان را به سوی سعی و عمل امید، حیات، اغتنام وقت، کسب کمال، همت، اقدام نیکبختی و فضیلت سوق می دهد، سرانجام آنکه او دیوان خوبی و پاکی است.

سخن دکتر معین درباره پروین اعتصامی
همچنین «دکترمحمدمعین» درباره او می ­گوید: «اندیشه های پروین نو و متضمن نکات اجتماعی و اخلاقی و انتقادی است و تمثیلات نغز و اندرزهای حکیمانه و تفکرات او مایه شگفتی است . پروین در غالب آثار خویش چون مادری مهربان با فرزندان دلبند خویش سخن می ­گوید. واقع بین است و بدین سبب تلخی های حیات را نیک ادراک می ­کند و به خواننده عرضه می ­دارد. » پروین در قصاید خود از حیث الفاظ پیرو شیوه شاعران قرن پنجم و ششم خاصه ناصرخسرو قبادیانی (۴۸۱ هجری قمری) است و در اشعار دیگر از قطعات و مثنوی های پر ارزش و غزل ­ها و غیره سخن او بیشتر رنگ سخن عراقی دارد و غالباً ساده و گاه تحت تاثیر لهجه معاصراست. اما اندیشه های وی نو و متضمن نکات بلند اجتماعی و اخلاقی و انتقادی است و تمثیلات نغز و اندرزهای حکیمانه و تفکرات و تحقیقات بلند او در همة آثارش مایه اعجاب خواننده می ­شود. قدرت او درخلق مناظرات و پرسش ­ها و پاسخ هایی ­است که غالبا میان اشخاص و اشیا ترتیب می ­دهد و از آن راه به نتایجی که مطلوب اوست می رسد. تقریبا او در تمامی آثارش شاعر حقیقت جو و واقع بین است و به همین سبب تلخی ­های حیات را از هر کس بهتر درک می ­کند و با مهارتی خاص به خواننده نشان می دهد. درک او نسبت به مبدا حیات روشن و تحت تاثیر شدید اعتقادات دینی و اندیشه ­های عرفانی است...

یکی از زیبا ترین مناظره های دیوان پروین مناظره مست و هوشیار میباشد

 

مست و هوشیار


محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت                                مست گفت این پیراهن است افسار نیست 
گفت مستی زان سبب افتان وخیزان می روی                             گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست 
گفت می باید ترا تا خانه ی قاضی برم                                     گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست 
گفت نزدیک است والی راسرای آنجا شویم                               گفت والی از کجا در خانه ی خمار نیست 
گفت تا داروغه راگوییم درمسجد بخواب                                   گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست 
گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان                                  گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست
گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم                                   گفت پوسیدست جز نقشی ز تار و پود نیست
گفت آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه                                     گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست
گفت می بسیار خوردی زان چنان بیخود شدی                            گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست
گفت باید حد زند هوشیار مردم مست را                                   گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۳۴
معصومه رستمی




    1.  این عکس شهریار است . 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۰۴
معصومه رستمی